dastan-kootah

متن مرتبط با «مرگ در کویر» در سایت dastan-kootah نوشته شده است

مرگ در کویر

  • مرگ در کویر تک و تنها در زیر نور درخشان و سوزان خورشید،بی سرپناه،آب یا سایه ای به ناچار از روی تپه های مرتفع عبور می کند و برای دست یافتن به خوراکی که همچون آرزویی برای او می ماند به راه بی سرانجامش ادامه میدهد. موهای فردار سفیدش که از لا به لای موهای حنایی پیدا هستند،حدود سن وی را مشخص می نمایند.روباه میانه سال راهش را در کویر پیش می گیرد.پاهای خسته اش دیگر نای حرکت ندارند،مگر معجزه ای رسد،آبی رسد،غذایی رسد...,مرگ در کویر,داستان کوتاه های نویسنده وبلاگ،روزبه عقیلی,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • کنت دراکولا

  •     کنت دراکولا نویسنده: وودی آلن برگردان: حسین یعقوبی                                        جایی در ترانسیلوانیا کنت دراکولا در تابوتش دراز کشیده و منتظر بود تا شب از گرد راه برسد. کنت نه تنها به حمام آفتاب علاقه‌ای نداشت، بلکه اصولاً از دیدن ریخت آفتاب بیزار بود، چون قرار گرفتن در معرض نور آفتاب پوست او را برنزه نمی‌کرد، کباب نمی‌کرد، نابود می‌کرد. تابوتی که کنت در آن دراز کشیده، درونش اطلس دوزی شده و بر روی درش نام دراکولا نقره کوب شده بود. .....,کنت دراکولا,نویسنده:وودی آلن,برگردان: حسین یعقوبی,داستان کوتاه,DASTAN-KOOTAH,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • درخت سیب

  •   درخت سیب   روزبه عقیلی تنها راه حل همان بود.شرورانه شاخه ای را شکست.نردبان طوسی را به درخت تکیه داد.سایه های بلند درخت،او را از نظر هر کس که بخواهد او را زیر نظر بگیرد،پنهان کرد.دستانش را بر کوچک ترین شاخه گذاشت و خود را بالا کشید.پاهایش را در سوراخ سنبه های درخت قرار می داد و هر لحظه از زمین تاریک دور میشد.چراغهای خانه ها در دور کور سویی داشتند. تشخیص دادن پنجره ی بزرگ خانه ی مورد نظر از لا به لای برگها و شاخه های درخت سیب مشکل بود,درخت سیب,داستان کوتاه های نویسنده وبلاگ،روزبه عقیلی,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • کلیدی در آسمان

  • کلیدی در آسمان/نویسنده: سمیه عابد   چیزی به خفه شدنت نمانده، به حیاط می‌زنی تا نفس بکشی و بغضی را که راه گلویت را بسته است گریه کنی. روی نرده‌ی ایوان خم می‌شوی. اشک امانت نمی‌دهد و فرو می‌چکند در باغچه، روی خاک ترک خورده. نفست پس می‌رود. راست می‌شوی تا مگر راه هوا باز شود. بی‌فایده است .سر را بالاتر می‌گیری، درست موازی ابرها. سرت که گیج می‌رود می‌نشینی. صدای ازدحام و مشاجره اهل خانه آزارت می‌دهد. همچنان با فریاد همدیگر را متهم می‌کنند. صدایی که رفته‌رفته اوج گرفته صدای همانهایی‌ست که پیشاپیش رخت سیاه خود را برتن کرده‌اند. کاش لحظه‌ای ساکت شوند ولی باز هم همهمه  و باز... و این همه فریاد برای یک کلید، که کاش پیدایش می‌کردند تا مگر صداها خاموش شود، تا شاید یکی از آنها به یاد آورد آن که آنجا خوابیده هنوز نفس می‌کشد.برچسب‌ها: سمیه عابد,کلیدی در آسمان,نویسنده:سمیه عابد,داستان کوتاه,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها