dastan-kootah

متن مرتبط با «صدیقه حسینی» در سایت dastan-kootah نوشته شده است

با من راه بیا

  • با من راه بیا!/نویسنده: صدیقه حسینی از پشت هم می‌شناسمش. با آن موهای پرپشت سیاه که هر کدام شبیه یک علامت سوال کوچک فرخورده؛ اصلا ً شاید برای همین است که علی انقدر کم حرف می‌زند. حتماً تمام مدتی که ساکت یک جا نشسته و یا قدم می‌زند و چشم از کفش‌هایش برنمی‌دارد به جواب این همه علامت سوال که از سرش بیرون زده و تا روی پیشانی‌اش جلو آمده فکر می‌کند. آرام یک‌جوری که خودم هم به زحمت می‌شنوم صدایش می‌کنم و بعد می‌دوم که به قدم‌های بلندش برسم. انگار حس کرده باشد کسی دنبالش می‌دود، برمی‌گردد و من را می‌بیند و حتما ً از شکل دویدنم است که می‌زند زیر خنده، همین خنده‌اش جسورم می‌کند که طلبکارانه می‌گویم: نمی‌شنوی انقدر صدات می‌کنم؟! دیگر نمی‌خندد. انگار تازه یادش آمده باشد حالا وقت خندیدن نیست فقط می‌گوید: نه!,با من راه بیا,نویسنده:صدیقه حسینی,داستان کوتاه,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها