محمود دولت آبادی: می خواهم یك نویسنده ی ایرانی در كشورم باقی بمانم ,محمود دولت آبادی گفت:...,اخبار ادبیّات,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب
دید و بازدید عید از کتاب: دید و بازدید نویسنده: جلال آل احمد سلام. حضرت آقای استاد تشریف دارند؟ بفرمایید فلانی است. - ... صدای استاد از داخل اتاق بلند شد و از حیاط گذشت که با صدای کشیده می گفت: «آقای ... بفرمایید تو ... کلبه ی ... در ... ویشی ... که صاحب و دربون ... نداره.» - به به ! سلام آقای من ! گل آوردی؛ لطف کردی؛ بیا جانم ! بیا بنشین پهلوی من و از آن بهاریه های عالی که همراه داری برای ..... ..... ما بخوان، بخوان تا روحمان تازه شود. ما که فقط به عشق شما جوان ها زنده ایم ... - اختیار دارید حضرت آقای استاد، بنده د ... ر مقابل شما ؟! اختیار دارید. - نه نمیشه. به جان خودم نمیشه حتماً باید بخونی و گرنه روحم کسل میشه. - حضرت استاد اطلاع دارند که بنده شعر نمی سازم. آن هم در حضرت شما؟ - به ! مگه ممکن است؟ من می دونم که هیچ وقت بی شعر پیش ما نمی آیی. زود باش جانم.,دید و بازدید عید,نویسنده:جلال آل احمد,داستان کوتاه.dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب
با من راه بیا!/نویسنده: صدیقه حسینی از پشت هم میشناسمش. با آن موهای پرپشت سیاه که هر کدام شبیه یک علامت سوال کوچک فرخورده؛ اصلا ً شاید برای همین است که علی انقدر کم حرف میزند. حتماً تمام مدتی که ساکت یک جا نشسته و یا قدم میزند و چشم از کفشهایش برنمیدارد به جواب این همه علامت سوال که از سرش بیرون زده و تا روی پیشانیاش جلو آمده فکر میکند. آرام یکجوری که خودم هم به زحمت میشنوم صدایش میکنم و بعد میدوم که به قدمهای بلندش برسم. انگار حس کرده باشد کسی دنبالش میدود، برمیگردد و من را میبیند و حتما ً از شکل دویدنم است که میزند زیر خنده، همین خندهاش جسورم میکند که طلبکارانه میگویم: نمیشنوی انقدر صدات میکنم؟! دیگر نمیخندد. انگار تازه یادش آمده باشد حالا وقت خندیدن نیست فقط میگوید: نه!,با من راه بیا,نویسنده:صدیقه حسینی,داستان کوتاه,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب
اخبار ادبی نشر چشمه لغو پروانه شد رحمانیان: امیدوارم نشر چشمه بماند. حسین خانی: ضرورت دارد این مشکل با چاره اندیشی برطرف شود. سید ابوالحسن مختاباد: معاونت فرهنگي وزارت ارشاد اين حق را ندارد كه امتياز ناشری را راسا لغو كند. حسن كيائيان: سکوت آگاهانه ما به اميد حل مشکل از مجرای قانون و با هدف حفظ آرامش در فضای نشر کشور بوده است.,نشر چشمه,اخبار ادببِّات,dastan-kootah,وبلاگ,رزبلاگ ...ادامه مطلب
مردن با کفش پاشنه بلند/نویسنده: راحله فاضلی سبز نبود. آبی هم نبود. چیزی شبیه این دو. مثل نقطهای که دریا به آسمان میرسد. وقتی قایقها دور و دورتر میشوند و صدای خندهی آدمهای تویش به گوش نمیرسد. وقتی موجها میآیند و میروند و از خورشید و ماه حرف میزنند. یکی از همین موجها بود که آن را برایم آورد. آن کفش پاشنه بلند را. نشسته بودم کنار ساحل و دور شدن قایقها را تماشا میکردم که دیدم با صدفهای تکهشده میآید سمتم. توی آب میدرخشید. سبز بود و نبود. آبی بود و نبود. سبز مثل پولکهای سبز لچک مادربزرگ که شبهای چله سرش میکرد. آبی، شبیه پولکهای آبی پیراهن ساتن خالهشمسی که شب نامزدیاش پوشیده بود.برچسبها: راحله فاضلی,مردن با کفش پاشنه بلند,نویسنده:راحله فاضلی,داستان کوتاه,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب