dastan-kootah

متن مرتبط با «پیرمرد بر سر پل» در سایت dastan-kootah نوشته شده است

سرما

  • سرما روزبه عقیلی   پاهای کوچکش،برف را می شکافت و ردّپایی در برف به جای می گذاشت.دم حنایی پر مویش،در سرمای زیر صفر درجه می لرزید.آرام در آن کوه یخ بالا می رفت.استگاه قرمز را در بالای سرش می دید و به سمت آن می شتافت قبل از آن که...,سرما,داستان کوتاه های نویسنده وبلاگ،روزبه عقیلی,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • پیرمرد بر سر پل

  • پیرمرد بر سر پل نویسنده: ارنست همینگوی برگردان: احمد گلشیری                                           پیرمردی با عینکی دوره فلزی و لباس خاک آلود کنار جاده نشسته بود. روی رودخانه پلی چوبی کشیده بودند و گاریها، کامیونها، مردها، زنها و بچه ها از روی آن می گذشتند. گاریها که با قاطر کشیده می شدند، به سنگینی از شیب ساحل بالا می رفتند، سربازها پره چرخ ها را می گرفتند و آنها را به جلو می راندند. کامیون ها به سختی به بالا می لغزیدند و دور می شدند و همه پل را پشت سر می گذاشتند. .....,پیرمرد بر سر پل,نویسنده: ارنست همینگوی,برگردان: احمد گلشیری,داستان کوتاه,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • لطفی برای لایق

  • گاهی وقتی کسی از زندگیتان می رود                                             دارد به شما لطف می کند ، او فضایی خالی بجا میگذارد برای کسی که                                 لیاقت آنجا بودن را داشته باشد...,لطفی برای لایق,جمله های زیبا,dastan-kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها