لانه(بخش اوّل)

ساخت وبلاگ


لانه
نویسنده: فرانتس کافکا


بخش نخست
(به دلیل حجیم بودن داستان در سه بخش نگاشته شده است)


    ساختمان لانه‌ام را به پایان رسانده‌ام و به نظر می‌رسد که کارم با موفقیت توأم بوده است. از بیرون فقط سوراخ بزرگی دیده می‌شود، اما این سوراخ به هیچ جا نمی‌رسد برای این‌که وقتی چند گامی در آن بروید به یک صخرة محکم طبیعی می‌رسید؛ من هیچ ادعا نمی‌کنم که این خدعه را عمداَ ترتیب داده‌ام این نیز یکی از کارهای ساختمانی متعدد و بیهوده من است که فقط در پایان کار مصلحت دیدم زیرا به حال خود بگذارم و با خاک پر کنم. درست است که بعضی از خدعه‌ها که بسیار زیرکانه ترتیب داده شده اند خود به خود دچار شکست می‌شوند، من به این امر بهتر از هر کس واقفم وهمین جلب‌نظر کردن یا به وسیلة این سوراخ به طوری‌که طرف پی ببرد در این پیرامون چیزی جستنی هست خود متضمن خطراتی است اما اگر تصور کنید که من ترسو هستم یا این‌که لانه‌ام را برای گریز از خطر می‌سازم مرا درست نشناخته‌اید. .....

..... در فاصله ی چند هزار قدمی زیر یک طبقة خزة نرم و لغزنده مدخل حقیقی لانه‌ام قرار دارد و می‌توان گفت که امنیت آن به اندازة امنیت سایر چیزهای این عالمست. با وجود این ممکن است کسی خزه را لگد کند یا آن را کنار بزند و آن‌گاه لانه‌ام آشکار شود و هر کس که بخواهد( در نظر داشته باشید که برای چنین کاری استعدادی فوق‌العاده نیز ضروری است) می‌تواند به درون آن راه یابد و همه چیز را به کلی نابود سازد. من  این را خوب می‌دانم و حتی حالا که از سابق خیلی وضعم بهتر است باز کمتر ممکن است که یک ساعت را در کمال آرامش بگذرانم- این یک نقطة تاریک خزه، مرا در معرض خطر قرار می‌دهد.

    در خواب پیوسته یک بینی حریص را می‌بینم که با اصرار تمام در اطراف آن بو می‌کشد. به من ایراد می‌گیرند که چرا در لانه‌ام را با یک طبقة خاک محکم نکرده و پشت آن را با خاک نرم نگرفته‌ام تا هر وقت خواستم از لانه بیرون بروم با اندک کوششی موفق شوم- اما این نقشه غیر ممکن است، حزم و مأل‌اندیشی چنین حکم می‌کند که من راهی به بیرون داشته باشم که هنگام ضرورت از آن استفاده کنم. اما افسوس که عوامل پرخطر در زندگی بی‌اندازه زیاد است. همة این امور مستلزم حساب‌های بسیار پردردسر است و لذت روحی تنها انگیزة برای ادامة آن است. من باید راهی در اختیار داشته باشم که به مجرد آگاهی از خطر به فاصلة یک لحظه از لانه بیرون بروم زیرا با وجود همه زیرکی خویش آیا ممکن نیست که از ناحیه‌ای غیر منتظره به من حمله بشود؟

    آیا وقتی در آخرین اطاق خانه‌ام در آرامش زندگی  می‌کنم ممکن نیست دشمن آهسته و دزدانه مشغول کندن نقبی درست به جانب همین محل باشد؟ نمی‌گویم که شامة او قوی‌تر از شامة من است، شاید همان قدر که من از او بی‌خبرم او هم از من بی‌خبر باشد- اما بسیاری از دزدان حریص و طماع بی‌مقصود در جهتی به کندن زمین دست می‌زنند- و از آن‌جا که خانة من بزرگ و پهناور است ممکن است نقب او به یکی از گذرگاه‌های دوردست آن برخورد کند. شک نیست که من بر او برتری دارم زیرا در خانة خودم هستم و همة سوراخ سنبه‌های آن را بلد هستم و دزد ممکن است با کمال آسانی شکاری لذیذ برای خود من شود. اما من دیگر دارم رو به پیری می‌روم مثل دیگران نیرومند نیستم و دشمنانم بی‌اندازه زیادند. بسیار ممکن است که هنگام فرار از دست یک دشمن در کام دشمنی دیگر بیفتم. همه چیز امکان دارد. به هر‌حال باید مطمئن شوم که در جایی یک راه خروج هست که به آسانی می‌توان به آن دست یافت و جلو آن باز است و برای فرار تلاش بسیاری لازم نیست چنان‌که هرگز ممکن نیست( خدا مرا حفظ کند؟) که دندان جانوری را که مرا تعقیب می‌کند در پهلویم احساس کنم در عین این‌که با نهایت نومیدی حتی در خاک نرم سرگرم نقب‌زدن هستم.

    خطر تنها از جانب دشمنان خارجی نیست حتی در دل خاک هم دشمنانی هستند من خود هرگز آن‌ها را ندیده‌ام اما در افسانه‌ها ذکر آن‌ها آمده است که من باور دارم، این‌ها جانوران درون خاک هستند که شاید افسانه‌ها هم به خوبی قادر به توصیف آن‌ها نباشند. حتی آن‌هایی که شکار این جانوران می‌شوند نیز به دشواری- ممکن است آن‌ها را ببینند هم‌چنان که به طرف شما می‌آیند صدای پنجه‌های آن‌ها را که اسلحة آن‌هاست در خاک‌های زیر پای خودتان می‌شنوید و تا بیایید به خود بجنبید کارتان ساخته است. در این موقع دیگر هیچ فایده ندارد که خود را با خیال این‌که در خانة خودتان هستید دلداری دهید بلکه در حقیقت شما در خانة آن‌ها هستید حتی از در خروجی هم نمی‌توانم از دست آن‌ها نجات یابم بلکه به احتمال قوی آن در مرا لو می‌دهد. به هرحال این برای من امیدی است که بدون آن نمی‌توانم زندگی کنم. به غیر از این در اصلی از گذرگاه‌های بسیار تنگ و نسبتاَ امن که از آن‌ها هوای آزاد برای تنفس من به داخل می‌آید به  بیرون راه دارم. این راه‌ها کار موش‌های صحرایی است من از آن‌ها استفادة زیرکانه‌ای کرده‌ام و آن‌ها را مبدل به قسمتی از لانة خویش ساخته‌ام.

    این راه‌ها به من امکان احساس بوی اشیاء را از دور می‌دهند و این خود وسیله‌ای است برای محافظت من- هم‌چنین همه‌گونه جانوران ریز از آن‌جا به داخل می‌آیند و من آن‌ها را می‌بلعم. به این ترتیب بدون بیرون رفتن از لانه‌ام مقداری شکار زیرزمینی می‌گیرم که برای گذرانیدن معاشم کافی است و این خود موهبتی بزرگ است، اما بهترین خاصیت خانة من خاموشی و سکوت آن است گو این‌که این آرامش ظاهری است در هر آن ممکن است این سکوت شکسته شود و همه چیز نابود گردد. فعلاَ که خاموشی برقرار است ساعت‌ها می‌توانم از دالان‌ها و گذرگاه‌های لانه‌ام بگذرم و جز صدای حرکت بعضی جانوران که بی‌درنگ آن‌ها را در میان دندان‌هایم جای می‌دهم و خاموششان می‌سازم با ریزش خاک که توجه  مرا به لزوم تعمیر جلب می‌کند چیزی نشنوم.

    رایحة جنگل به درون راه می‌جوید جای من در اینجا هم گرم است و هم خنک، بعضی اوقات  دراز می‌کشم و در دالان‌ها با خوشی کامل غلت می‌زنم . وقتی که پاییز می‌آید داشتن لانه‌ای مثل لانة من با سرپوش برای سال‌خوردگان نعمتی بزرگ است در فاصله هر صد یارد محوطه‌های گردی ساخته‌ام. در این فضاها می‌توانم خودم را جمع کنم و در نهایت آسایش بخوابم در این جاها خواب شیرینی که نشانة رضایت خاطر و نیل به آرزوها است به من دست می‌دهد زیرا حس می‌کنم که صاحب خانه‌ای هستم.

    نمی‌دانم که این عادتی است که از گذشته در من به جای مانده است با آن‌که خطرات این خانه هم حتی آن‌قدر زیاد است که مرا از خواب شیرین باز می‌دارد زیرا که هر چند گاه ناگهان از خواب خوش می‌پرم و به خاموشی و سکوتی که شب و روز در این‌جا حکم‌فرماست گوش می‌دهم. لبخندی از رضایت می‌زنم و آن‌گاه با عضلات سست به خواب شیرین‌تری فرو می‌روم. بیچاره افراد بی‌خانمان و سرگردانی که در راه‌ها و جنگل‌ها برای گرم کردن خود به میان انبوه برگ‌ها فرو می‌روند یا به میان لانة رفقای خود پناه می‌برند و پیوسته در معرض بلیات ارضی و سماوی هستند من در این‌جا در اطاقی که از هر جهت امن است خفته‌ام. در لانة من بیش از پنجاه تا از این اطاق‌ها هست و هر چقدر که بخواهم در حالتی بین چرت و خواب آسوده می‌گذرانم.

    تقریباَ در وسط لانه در محلی که با دقت جهت پناه بردن به آن‌جا به هنگام خطر فوق‌العاده ناشی از محاصره و احتمالاَ تعقیب فوری اختیار شده است دژ مستحکم قرار دارد، در ضمن آن‌که بقیه لانه بیشتر  حاصل فعالیت شدید فکری است تا کوشش بدنی این دژ مستحکم نتیجه نهایت کوشش و رنج فراوان تمام اعضای بدن من است. چند بار در نومیدی معلول خستگی فوق‌العاده نزدیک بود که به کلی دست از کار بردارم خود را به گوشه‌ای می‌افکندم و نفس‌زنان لانه را به باد ناسزا می‌گرفتم و خود را کشان‌کشان از لانه بیرون می‌بردم و لانه را در معرض دید همه می‌گذاشتم ، انجام دادن این کار برایم ممکن بود زیرا دیگر خیال بازگشتن به آن را نداشتم تا آن‌که سرانجام پس از ساعت‌ها و روزها توبه‌کنان بازمی‌گشتم و وقتی می‌دیدم  که لانه دست‌نخورده مانده است می‌توانستم تقریباَ صدای خود را برای دعای شکر‌گذاری بلند کنم و در خوشحالی و دل‌گرمی باز به کار خویشتن می‌پرداختم.

    رنج‌های من در ساختمان دژ مستحکم مرکزی بیشتر می‌شد و غیر ضروری به نظر می‌رسد( غیر ضروری از این جهت که لانه هیچ سود واقعی از آن رنج‌ها نمی‌برد) برای آن‌که در آن مکانی که طبق محاسبات من باید دژ مستحکم بنا گردد  خاک خیلی شل و شن‌دار بود و بایستی کوبیده می‌شد و به صورت مواد محکمی درمی‌آمد تا دیواری جهت اطاق زیبای آن بشود. اما برای چنین کاری تنها افزاری که در اختیار دارم پیشانی‌ام است، لذا ناچار بودم که شب و روز هزارها هزارها بار پیشانی‌ام را به شدت به زمین بکوبم و وقتی که خون از آن جاری می‌شد خوش‌وقت می‌شدم زیرا این علامت آن بود که دیوارها دارند محکم می‌شوند چنان‌که به این ترتیب همه باید تصدیق کنند که ساختمان دژ مستحکم مرکزی لانه‌ام برای من بسیار گران تمام شد.

    در این دژ مستحکم همه زاد و توشة خود را و آن‌چه بیش از نیاز روزانه که در لانه شکار می‌کردم یا از شکار بیرون لانه به دستم می‌رسید جمع می‌کردم و بر روی هم می‌انباشتم. این محل چنان وسیع است که خوراک نصف سال من هم نمی‌تواند آن را پر کند. و در نتیجه می‌توانم انبارهای خود را تقسیم‌بندی کنم و در میان آن‌ها راه بروم و با آن‌ها بازی کنم و از تماشای فراوانی و رایحة گوناگون آن لذت ببرم. این کار که تمام شد می‌توانم همواره طبق آن محاسبات خودم را تنظیم کنم و نقشه‌های شکارهای آینده را با در نظر‌گرفتن  فصل سال طرح کنم. گاهی اتفاق می‌افتد که چنان- ذخیرة فراوانی در اختیار دارم که از سیری دست به جانورانی که در لانه‌ام به هر سو می‌دوند نمی‌زنم. گو این‌که  این عمل مقرون به عقل نیست.

    توجه همیشگی من به امور دفاعی مستلزم آن است که غالباَ در نظریاتم نسبت به چگونگی ساختمان لانه‌ام تغییرات و اصلاحاتی ( البته به میزان جزیی) بدهم. در این موارد گاهی به نظرم دژ را پایگاهی اساسی دفاع قرار دادن متضمن مخاطراتی می‌رسد. شاخه‌ها و شعبه‌های لانه‌ام امکانات بسیاری در برابر من می‌گذارد.

    و به نظرم چنین می‌رسد که بهتر است ذخیرة خود را پراکنده سازم و در اطاق‌های کوچکتری قرار دهم. لذا از هر سه اطاق یکی را برای انبار ذخیره یا از چهار اطاق یکی را برای انبار مرکزی و از دو اطاق یکی را برای انبار خوراک اضافی و امثال آن در نظر می‌گیرم. یا آن‌که از بعضی از دالان‌ها به کلی چشم می‌پوشم و در آن‌ها هیچ خوراکی ذخیره نمی‌کنم تا هر دشمنی که به آن‌جا رسید بوی خوراک را نشنود یا آن‌که معدودی از اطاق‌ها را به نسبت فاصله از در خروجی کاملاَ به طور تصادفی انتخاب می‌کنم هر یک از این نقشه‌های جدید متضمن کارهای سنگین است. باید ابتدا محاسبه کنم و آن‌گاه انبارهایم را به مکان‌های جدید انتقال دهم، درست است که این کار را در هنگام استراحت و بدون شتاب می‌کنم و البته واضح است که به دندان گرفتن و بردن چنین خوراک‌های خوبی و دراز کشیدن به میل خویش و از همه بهتر گاهی گاز کوچکی هم به آن‌ها زدن نامطبوع نیست اما وقتی ناگهان از خواب بیدار شدید و به این حقیقت برخوردید که ترتیب فعلی انبار به کلی غلط است ممکن است که خطرات بزرگی به‌ بارآورد و احساس کنید که باید بدون توجه  به خستگی و به میل شدیدی  که به خواب دارید آن‌ را اصلاح کنید آن احساس چندان مطبوع نیست. در چنین موقعی است که من شتاب می‌کنم و می‌دوم. در نتیجه هیچ فرصتی برای محاسبه ندارم. زیرا که من در آتش اشتیاق انجام نقشة کاملاَ جدید و رضایت‌بخش خویش می‌سوزم. هرچه دم دهانم می‌آید به دندان می‌گیرم و با شتاب آن را می‌کشم و آه‌کشان و ناله‌کنان و افتان و خیزان پیش می‌روم و هیچ چیز جلوی مرا نمی‌تواند بگیرد تا یک تغییر کلی و ظاهراَ خطرناک در من به وجود آید و بیداری کامل کم‌کم مرا هشیار کند. به سختی می‌توانم شتاب آمیخته با ترس خود را درک کنم. آن‌گاه در آرامش عمیق خانه‌ام که خودم آن را دست‌خوش پریشانی ساخته‌ام نفس راحتی می‌کشم و به آسایشگاه خود می‌روم و بی‌درنگ در نتیجة این خستگی تازه بار دیگر به خواب می‌روم و به هنگام برخاستن می‌بینم که از دهانم مثلاَ موشی آویزان است که گواه رنج‌های شب پیشین من است ولی اینک چون خواب و خیال به‌نظر می‌رسد. آن‌گاه بار دیگر به‌نظر چنین می‌رسد که بهترین نقشه همانا گردآوری همة ذخیره خوراک در یک مکان است. انبار کردن در اطاق‌های کوچک چه نتیجه دارد؟ به هرحال من  چقدر خوراک می‌توانم در آن‌ها ذخیره کنم؟

    آن‌چه در آن‌جاها می‌گذارم راه را بند می‌آورد و به هنگام گریز از دست دشمن به جای کمک مانع راه من می‌شود. در عین‌حال که این کار احمقانه است ولی باز حقیقتی است که شخص نتواند کلیة ذخایر خوراک خود را ببیند و نتواند در یک نگاه آن را برآورد کند به غرور ذاتی او لطمه وارد می‌شود. از این گذشته  آیا در هنگام تقسیم خوراک‌هایم در میان انبارهای مختلف بسیاری از آن نابود نمی‌شود؟ من که نمی‌توانم دائماَ در همه دالان‌های لانه‌ام در گردش باشم و چهار راه‌ها را مراقبت کنم که همه چیز مرتب و منظم باشد. فکر تقسیم و توزیع انبارها و ذخایر البته بسیار خوبست در صورتی‌که از دژ مستحکم من چند تای دیگر هم وجود می‌داشت! راستی، اما کی حاضر است آن‌ها را بسازد؟ به هرحال  اکنون دیگر دیر شده  و نمی‌شود آن را در نقشه اساسی لانه‌ام گنجاند. اما باید اذعان کنم که این خودش نقص و عیب لانة من است و همیشه این نقص و عیب است که از هر چیز فقط یک نمونه موجود باشد، و اعتراف می‌کنم که در تمام مدتی که سرگرم ساختمان لانه‌ام بودم احساس مبهمی شبیه یک الهام همواره فکرم را تحریک می‌کرد که باید و چند دژ محکم بسازم. این فکر مبهم بود اما اگر آن را می‌پذیرفتم آشکار و صریح می‌شد. به آن وقعی نگذاشتم و احساس می‌کردم که برای انجام چنین کار بزرگی خیلی ناتوان هستم و حتی چنان ضعیف بودم که از تصور لزوم آن نیز عاجز بودم. خویشتن را با امید اینکه ساختمانی که در موارد دیگر مناسب به نظر نرسد درمورد وضع خاص و استثنایی کافی است قانع می‌کردم شاید دست تقدیر خواستار حفظ پیشانی‌ام بود که تنها وسیله کار من به‌شمار می‌رفت. بدین نحو من فقط یک دژ محکم دارم. اما ترس مبهم این‌که تنها یکی کافی نیست ناپدید شده است. گو این‌که آن فکر صحیح باشد اما من باید خویشتن را با داشتن یک اطاق بزرگ راضی کنم اطاق‌های کوچک جای آن اطاق بزرگ را نمی‌تواند بگیرد و لذا وقتی که این اعتقاد در من قوت گرفت بار دیگر شروع به حمل همة ذخایر خویش به دژ مستحکم می‌کنم تا مدتی از این‌که همه  دالان‌ها و اطاق‌ها خالی است و ذخیرة موجودی من در دژ مستحکم انباشته می‌گردد و از آن روایح مختلف جان‌فزا به اطراف پراکنده می‌شود که هر یک از آن‌ها کافی است مرا به نوعی خوش‌حال کند و هر یک از آن‌ها را می‌توانم حتی در مسافت دوری از دورترین دالان‌ها تشخیص دهم احساس راحت و آسایش خاطر می‌کنم . آن‌گاه دوران‌های خوش بخصوصی را می‌گذرانم که در آن اوقات خواب‌گاهم را مرتباَ عوض می‌کنم و همواره به تدریج خود را به مرکز نزدیک‌تر می‌کنم و بیشتر در بوهای عمیق و مخلوط فرو می‌روم تا آن‌که دیگر نمی‌توانم خودداری کنم. یک شب به داخل دژ مستحکم  می‌تازم و خویشتن را با حرص تمام به روی ذخیره خویش می‌اندازم و از بهترین لقمه‌هایی که بتوانم نصیب می‌گیرم و شکم خوراکی می‌کنم تا آن‌جا که دیگر تا گلو از طعام پر می‌شوم. ساعات خوش ولی خطرناکی را می‌گذرانم. زیرا هر کس که راهش را بلد باشد می‌تواند به آسانی و بدون این‌که هیچ خطری متوجه می‌شود مرا نابود سازد.

    در این مورد هم فقدان انبار بزرگ دومی یا سومی به ضرر من تمام می‌شود چون که وجود یک انبوه بزرگ خوراک است که مرا چنین فریفته و از خود بی‌خود می‌سازد. کوشش می‌کنم که خود را در برابر این وسوسه خطرناک حفظ و از آن دوری کنم. پخش کردن ذخیره‌ام در انبارهای متعدد یکی از این تدابیر است. بدبختانه این نیز مثل تدابیر دیگر موجب حرص و ولع بیشتر می‌شود تا آن‌که به کلی چشم خودم کور می‌شود و بالنتیجه همة نقشه‌های دفاعی مربوط به این امر را تغییر می‌دهم.

    برای آن‌که بار دیگر آرامش خاطرم را بازیابم به بازرسی لانه می‌پردازم و پس  از آن‌که اصلاحات به عمل آمد غالباَ دست از کار برمیدارم گو این‌که فقط برای مدت کوتاهی باشد. در چنین مواردی دشواری دست کشیدن از آن برای مدت زیاد ناهنجار است  و حتی خودم لزوم نیازمندی چنین گردش‌های کوتاه را صریحاَ درک می‌کنم. با متانت مخصوصی به در خروج نزدیک می‌شوم. در مدت اقامتم در لانه از نزدیک شدن به آن خودداری می‌کنم و حتی به دالان پیچ درپیچی که به آن در منتهی می‌شود نمی‌روم. وانگهی رفتن به آن‌جا کار آسانی نیست برای‌ این‌که در آن‌جا یک رشته دالان‌های پیچ درپیچ باریک تعبیه کرده‌ام. از آن‌جا بود که من شروع به کار ساختمان کردم و هیچ امیدی به تمام کردن کار طبق نقشة خودم نداشتم. آن‌وقت کار را نیمه جدی گرفتم و در ایجاد دالان‌‌های پیچ در پیچ سردرگم در آن محل که به نظرم تاج لانة من بود لذت می‌بردم. اما امروز که با انصاف بیشتری قضاوت می‌کنم به نظرم این هنرنمایی عمل بیهوده‌ای می‌رسد که با این‌که از لحاظ تصور بسیار عالی است باز متناسب سایر اجزاء لانه‌ام نیست. در آن روزگار با خود می‌گفتم که این در اصلی لانه‌ام است و با لحن تمسخر‌آمیز دشمنان نامریی خود را مخاطب قرار می‌دادم و آن‌ها را در خیال می‌دیدم که در میان دالان‌های پرپیچ و خم گرفتار شده‌اند معهذا این قسمت درواقع ظاهرسازی بیهوده‌ای بیش نیست و به دشواری می‌تواند در برابر یک حملة  شدید یا حملات دشمنی که برای  نجات جان خود تلاش می‌کند تاب بیاورد. آیا لازمست که این قسمت از لانه‌ام را تجدید ساختمان کنم؟ اینک که اتخاذ این تصمیم را به تأخیر می‌اندازم و احتمالاَ دالان پرپیچ و خم نیز کماکان به جای خواهد ماند. کار بسیار دشواری است که در پیش دارم . این کار متضمن بزرگ‌ترین خطراتی است که بتوان تصور کرد.

    هنگامی‌که به ساختمان این لانه دست زدم نسبتاَ آرامش خاطری داشتم و خطرات آن از سایر خطرات بیشتر نبود اما پیش گرفتن چنین کاری اینک برابر با جلب توجه عموم است وانگهی چنین کاری امروزه غیر ممکن است. من از داشتن چنین لانه‌ای خوشوقتم و هنوز به این کامیابی خود دل‌‌بسته‌ام اگر هم حملة شدیدی صورت گیرد آیا هیچ طرحی برای در ورودی وجود دارد که بتواند مرا نجات بخشد؟ مدخل لانه ممکن است کسی را فریب دهد و او را گمراه کند و متهاجم را به نهایت پریشان‌حال سازد و همین مدخل فعلی هم از عهدة همة این‌ها به آسانی برمی‌آید اما یک حملة شدید واقعی را باید با بسیج آنی همة منابع موجود در لانه و همة نیروهای جسمی و روحی که امری بدیهی‌ است رفع کرد، لذا مدخل را می‌توان همان‌گونه که هست به حال خود گذاشت. لانه به قدری نقایص غیرقابل احتراز ناشی از وضع طبیعی زمین دارد که این تنها نقص را که مسئول آن خود من بوده‌ام و پس از وقوع حادثه‌ای آن را رسماَ می‌پذیرم در قبال آن ناچیز است. با وجود این‌ من به این موضوع اذعان دارم که این غفلت گاه‌گاهی بلکه پیوسته مرا پریشان می‌سازد علت این‌که در هنگام گردش معمولی خویش را از رفتن به سوی این قسمت خودداری می‌کنم برای آن است که منظرة آن برای من دردناک است به این علت است که نمی‌خواهم همواره نقصی را که در خانه‌ام هست به خاطر آورم گو این‌که این نقص آنی از ذهنم دور نیست و مرا رنجه می‌‌دارد. بگذار این نقص در ورودی هم‌چنان بجای بماند. دست‌کم می‌توانم تا آن‌جا که ممکن است از نگاه کردن به آن خودداری کنم. هرگاه فقط در ورودی گام بردارم حتی اگر چند دالان و اطاق فاصله درمیان باشد باز خویشتن را در خطری بزرگ می‌بینم که پنداری موهایم دارد کم می‌شود و در یک لحظه ممکن است همة آن‌ها بریزد و مرا برهنه و لرزان در معرض چنگال‌های دشمن بجای گذارد. آری تصور در ورودی مرا به این حال می‌اندازد حتی راه پیچ در پیچی که به آن منتهی می‌شود مرا از همه بیشتر پریشان خاطر می‌سازد. گاهی در خواب می‌بینم که آن‌ را تجدید ساختمان کرده‌ام و به کلی و به سرعت در عرض یک شب  با نیروی فوق‌العاده‌ای تغییر داده‌ام به طوری که هیچ کس متوجه آن نمی‌شود و دیگر غیر قابل تسخیر شده است. آن شب‌هایی که چنین خواب‌هایی می‌بینم شیرین‌ترین شب‌های عمر من است و چون برمی‌خیزم هنوز اشک شادمانی و فراغت خاطر بر روی ریش من می‌درخشد. به این ترتیب باید هر وقت از لانه بیرون می‌روم از شبکة سردرگم جان‌آزاری که حاصل دسترنج خود من است بگذرم و جسماَ و روحاَ عذاب بکشم و شکنجه ببینم و هرگاه که اتفاقاَ لحظه‌ای در پیچ و خم آن گم می‌شوم سخت پریشان و فوق‌العاده ملول می‌گردم و کار دست‌های من هنوز بهترین گواه قابلیت آن است چنان‌که مدت‌هاست به این عقیده باقی هستم. آن‌گاه خویشتن را در زیر پوشش می‌یابم.

    خزه از مدت‌ها پیش دست نخورده مانده است زیرا من دیر به دیر از لانه بیرون می‌آیم و اینک فقط یک فشار جزیی سر من کافی است که به دنیای بیرون برسم تا مدت‌ها جرأت نمی‌کنم  که آن فشار اندک را بیاورم و اگر به خاطر آن نبود که ناچار بودم یک بار دیگر از دالان‌های پر پیچ و خم بگذرم بیرون نمی‌آمدم و باز برمی‌گشتم. حالا فکر کنید لانه‌ات از هر جهت در امان است و به بیرون نیازی نداری در صلح و آرامش هستی و جای تو گرم است و غذای کافی داری و آقا و سرور منحصر همة دالان‌ها و اطاق‌های آن هستی اینک  حاضری از همة این‌ها نه تنها چشم بپوشی بلکه آن‌جا را رها کنی و در دل این آرزو را می‌پزی که بی‌شک آن را بازیابی و با وجود این آیا این امری خطرناک نیست و بسیار خطرناک نیست؟ آیا هیچ دلیلی منطقی برای این کار در دست داری؟ خیر برای چنین کارهایی هیچ دلیل منطقی وجود ندارد با وجود این باز هم در تله را برمی‌دارم و به بیرون می‌روم و آن را به جای  اول بازمی‌آورم و از آن محل پرخاطره خود را به سرعت دور می‌سازم.

    با این همه واقعاَ آزاد نیستم درست است که دیگر در دالان‌های تنگ محصور نیستم و بلکه در جنگل پهناور جولان می‌زنم و احساس نیروی جدیدی در تن خود می‌کنم که حتی در دژ بزرگ آن اگرچه ده برابر وسعت حقیقی آن وسعت می‌داشت امکان چنین احساسی در میان نبود، خوراک هم در این بالا بهتر است گو این‌که شکار مشکل‌تر است و کامیابی کمتر، اما نتایج آن از هر لحاظ گران‌بهاتر است من این‌ها را انکار نمی‌کنم من قدر آن را می‌دانم و از آن مثل بیشتر جانوران استفادة حتی کامل‌تری برای این‌که مثل یک ولگرد جهت وقت گذراندن و بازی  یا از شدت استیصال شکار نمی‌کنم بلکه با آرامش خیال و با حساب درست به کار می‌پردازم.

    من هم‌چنین برای ابد محکوم به این زندگی آزاد نیستم زیرا می‌دانم که عمر من محدود است و نمی‌توانم جاودان در این‌جا به شکار بپردازم و هرگاه که ازین زندگی خسته شدم و خواستم از آن دست بکشم قدرتی هست که نمی‌توانم دعوت آن را اجابت نکنم و به سویش نروم لذا می‌توانم وقت خود را در این‌جا کاملاَ فارغ‌البال و در نهایت خوشی بگذرانم یا بهتر بگویم بایستی بتوانم ولی درواقع نمی‌توانم لانه‌ام خیلی  فکر مرا مشغول می‌دارد. من از در ورودی آن به سرعت می‌گریزم. اما بار دیگر زود به آن‌جا می‌شتابم.

    یک پناهگاه مخفی خوب جستجو می‌کنم و اینک از بیرون شب و روز مراقب مدخل لانه‌ام هستم. اگر می‌خواهید، مرا دیوانه بخوانید، اما این عمل به من لذت و خوشی بی‌پایان می‌دهد درین مواقع وضع چنان است که گویی من کمتر به خانه‌ام توجه دارم تا به خوابیدنم و لذت بردن از خواب عمیق و در عین‌حال با نهایت دقت مراقب خودم هستم. خوش‌بختانه می‌توانم شبح‌هایی را که شب‌ها در خواب با ضعف و بیچارگی با آن‌ها روبرو می‌شوم در هنگام بیداری با خاطری آرام مورد تجزیه و قضاوت قرار دهم. عجیب‌ آن‌که درمی‌یابم که آن‌چنان‌که تصور می‌کنم وضع من بد نیست و شاید پس از بازگشتن به لانه‌ام نیز همین‌طور فکر کنم. درین مورد( شاید در موارد دیگر هم صدق کند اما درین مورد مخصوصاَ ) این گردش‌های من به راستی غیرقابل اجتناب هستند. با آن‌که در لانه‌ام را در یک محل دورافتاده گذاشته‌ام باز هم اگر کسی یک هفته مراقبت کند به این نتیجه می‌رسد که آمد و رفت در آن‌جا بسیار است . اما بی‌شک بهتر است که در لانه در محل پر رفت و آمدی باشد که سرعت آمد و رفت به کسی مجال دقت ندهد تا آن‌که در محل دورافتاده‌ای باشد که اولین رونده آن را با کنجکاوی  و سر فرصت کشف کند. در جای پرآمد و رفت دشمنان بسیارند و همدستان و مددکاران آن‌ها هم زیادند، اما این‌ها با هم پیکار می‌کنند و در جنگ و گریز به سرعت از جلوی در لانه می‌گذرند، بدون آن‌که متوجه آن بشوند. در همه مدت مراقبت کسی را ندیدم که با کنجکاوی عقب  در لانة من بگردد که این هم به نفع من و هم به نفع اوست زیرا که در آن حال تشویشی که از لانه دارم بی‌درنگ و بدون تأمل به گلویش می‌پریدم. درست است که بعضی از مزاحمان چنانند که من هیچ جرأت نزدیک شدن به آن‌ها را ندارم و به مجرد آن‌که احساس کردم و بو بردم که یکی از آن‌ها از دور می‌آید می‌گریزم و نمی‌توانم با قطع و یقین راجع به قصد آن‌ها به لانه‌ام قضاوت کنم، اما دست‌کم با اطمینان می‌توانم بگویم که وقتی بلافاصله به در لانه‌ام بازمی‌گردم از آن‌ها اثری نمی‌بینم و در لانه‌ام را هم دست‌نخورده می‌یابم. گاهی تصور می‌کنم که دنیا دیگر با من سر دشمنی ندارد و خصومت آن یا قطع شده یا تسکین یافته است یا استواری لانه مرا از پیکارهای نابودکنندة گذشته بی‌نیاز ساخته است. این لانه شاید از بسیاری جهات و موارد مرا از خطر حفظ کرده . در عین این‌که من در داخل بودم و هیچ خبری نداشتم.

   


دنباله ی داستان را در بخش دوم بخوانید
dastan-kootah...
ما را در سایت dastan-kootah دنبال می کنید

برچسب : لانه,بخش اوّل,نویسنده,فرانتس کافکا,داستان بلند,dastan,kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ, نویسنده : روزبه عقیلی dastan-kootah بازدید : 920 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1391 ساعت: 12:44