عشق چیز عجیبیه

ساخت وبلاگ
عشق چیز عجیبیه/نویسنده: بروس هالند راجرز/ترجمه: علیرضا اجلّی

درباره نویسنده:

بروس هالند راجرز نویسنده‌ی آمریکای‌ست که تا به حال برنده‌ی جوایز ادبی زیادی شده است. او در تمام گونه‌های ادبی داستان می‌نویسد: علمی تخیلی، فانتزی، رازآلود و تجربی. راجرز در دانشگاه داستان‌نویسی خلاق تدریس می‌کند. بورس هالند راجرز در جایزه‌های ادبی برام استوکر، پوشکارت، نبیولا، ورلد فانتزی و میکرو جوایزی را برای رمان و داستان کوتاه از آن خود کرده است. در ادامه داستان «عشق چیز عجیبیه» را با هم می‌خوانیم. این داستان با عنوان «Love is strange»  در سایت flash fiction online منتشر شده است.

----

تاد[1] و من داشتیم در رستوران فالسوم گریل[2] آبجو می نوشیدیم که گفتم: «راستی، آنجلا[3] رو دوباره امروز دیدم»

تاد گفت: «جدی؟ کجا؟»

سیگارم را بیرون آوردم.

«تو فروشگاه بزرگ. با یه یارو به نام جیم[4] اونجا بود. یه ریشوی ژولیده‌پولیده، یه جورِ شونه‌نشده‌ای. خیلی دوست داشتم واسش آرزو کنم که رابطه‌اش بهتر از رابطه‌ی خودمون باشه؛ اما آرزو نکردم. به هر حال، واقعن باید آرزو می‌کردم»

تاد سری تکان داد و گفت: «تو هنوز چشت دنبالشه، مشعل‌دارشی، مگه نه؟»

پوزخند زدم. «نه کاملن مشعل، یه فندک سیگار شاید» یک فندک از جیبم بیرون آوردم و شعله‌اش را نشانش دادم. کمی سوسو می‌زد. بعد سیگار را باهاش آتش زدم و پکی زدم.

تاد گفت: «آخرین باری که با هم حرف زدیم، آنجلا خیلی برات مهم بود»

دود نازکِ لرزان و دمغی از ته سیگارم در هوا شناور می‌شد. جایی پشت بار، بطری‌ها جرینگ‌جرینگ بهم می‌خوردند.

دود را حلقه‌ای بیرون دادم. «آره، خب، آخرین باری که حرف زدیم عقل‌امو از دست داده بودم. می‌دونی، همه‌چی با اون خوب پیش می‌رفت. جذاب بود، یه جور بامزه‌ای، سکس‌مون هم بد نبود. اما تا اون وقتی که تصمیم گرفتم اجازه ندم زنی منو اسیر خودش کنه. هیچ چیزی بین‌مون نبود که من و اون بخوایم تلاش برای برگشت بهم رو توجیه کنیم»

تاد گفت: «عشق چیز عجیبه»

در حالی که سیگارم را خاموش می‌کردم گفتم: «دقیقا قضیه رو گرفتی»

 

تاد و من داشتیم در رستوران فالسوم گریل آبجو می نوشیدیم که گفتم: «راستی، آنجلا رو دوباره امروز دیدم»

تاد گفت: «جدی؟ کجا؟»

سیگارم را بیرون آوردم.

«تو فروشگاه بزرگ. با یه یارو به نام جیم اونجا بود. یه ریشوی ژولیده‌پولیده، یه جورِ شونه‌نشده‌ای. می‌خواستم یه سنگ گند‌ه بردارم و سرش رو با اون بشکونم، اما اینکارو نکردم. اما بایستی انجامش می‌دادم»

تاد سری تکان داد و گفت: «تو هنوز چشت دنبالشه، مشعل‌دارشی، مگه نه؟»

پوزخند زدم. «نه کاملن مشعل، یه شعله‌پرتاب‌کن شاید» یک شعله‌پرتاب‌کن از زیر میز بیرون آوردم و بهش شعله‌ی آزمایشی را نشان دادم. کمی سوسو می‌زد. بعد با شعله‌پرتاب‌کن انتهای بار را آتش زدم. یک تکه از سیگار را کندم و خوردم و شروع کردم به جویدن.

تاد گفت: «آخرین باری که با هم حرف زدیم، آنجلا خیلی مهم بود»

دود سیاه و روغنی اتاق را پر کرد. جایی پشت بار بطری‌ها منفجر شدند.

توتون را بلعیدم و تکه‌ی دیگری از سیگار را خوردم و شروع کردم به جویدن. « آره، خب، آخرین باری که با هم حرف زدیم همه‌چیز رو بی‌اهمیت جلوه دادم. زندگی با اون مثه بهشت بود. هر دومون یه جور کتاب، یه جور فیلم، یه جور موسیقی رو می‌پسندیدیم. آنجلا یه آدم خوش‌صحبتِ باهوش بود. رو تخت مثه یه گربه تکون می‌خورد. تا جایی که من دیگه توانایی رابطه با زنای دیگرو از دست داده بودم. در مقایسه با آنجلا، زنای دیگه تا اندازه‌ی یه کوزه‌ی قلنبه برام اروتیک بودن و تحریک‌ام نمی‌کردن. تو رابطمون هیچ دلیلی پیدا نکردم که من نخوام خودمو بکشم که برای پنج دقیقه دوباره داشته باشمش»

تاد گفت: « عشق چیز عجیبه»

در حالی که داشتیم با دود مسموم می‌شدیم گفتم: «دقیقا قضیه رو گرفتی»



[1] Todd

[2] Folsom Grill

[3] Angela

[4] Jim


برچسب‌ها: علیرضا اجلّی
dastan-kootah...
ما را در سایت dastan-kootah دنبال می کنید

برچسب : عشق چیز عجیبیه,نویسنده,بروس هالند,مترجم,علیرضا اجلی,داستان کوتاه,dastan,kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ, نویسنده : روزبه عقیلی dastan-kootah بازدید : 836 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1391 ساعت: 13:55