تقلب

ساخت وبلاگ

از صندلی پشتی به آرامی به طوری که کسی صدایشو نشنوه گفت:

_خواهش میکنم...تو رو خدا...همین یک سوالو موندم

گفتم:آره میدونم پنج سوال قبلی هم همینو گفتی

_نه.تو رو خدا.این آخریشه

التماسهاشو قبول میکنم.در نیمکت جابجا میشوم و از دیوار فاصله میگیرم.ورقه را کمی به سمت عقب هل میدم تا بتونه بخونه.

_این چه خطیه؟چی نوشتی؟بخون برام

_تو کوری.خوبه بهترین دستخطو تو کلاس دارم.تو باید بری عینکتو عوض کنی

_حالا مسخره نکن.بخون برام

_سوال چند؟

_سوال شش.همون جلگه های آبرفتی

_بنویس بابا:در ارتفاعات کم که رود قدرت....

_آرومتر بگو...خبرنگار نیستم که به این سرعت بنویسم

ناظم جوانمان با موهای ژل زده اش به پشت سریم سیاوش نگاه می کنه.

_حرف نشنوم ها.ببینم ورقه رو میگیرم.

حواسم به اون طرف کلاس پرت میشه.سهیل داره نیگام میکنه.سرشو میخارونه ناظم بهش مشکوک نشه و زیرلبی یه چیزی میگه بعد نگام مکنه.زیر لبی میگم:نفهمیدم چی گفتی.دوباره بگو.

_سوال صحیح غلط.همشو بگو

با نگاهی حاکی از مسخره کردن بهش نیگا میکنم یعنی پس چی بلدی؟

_صحیح غلط غلط صحیح غلط

سرشو تکون میده.

به تنها سوال باقی مونده ام نگاه میکنم.تا میخوام فکر کنم سیاوش محکم با دست میزنه پشتم.

_چه مرگته؟

_نگفتی جلگه ها رو

_نمیگم میتونی ببین نمیتونی هم هیچی

گوشامو با دستام میگیرم.قشنگ صفحه سوال رو یادمه.فقط کلمه کلیدیش یادم نمیومد.زمین های کشاورزی را باید.....

این حافظه عالی من هم سر امتحان کار دستم داد.عمود بر شیب آب یا در جهت شیب آب؟؟؟

هیچی یادم نمیومد...

تا نیم ساعت عین احمقا تو این امتحان به این سادگی گیر کرده بودم.ده دقیقه بیشتر وقت نداشتم.یهو جرقه ای به ذهنم زد.عمود بر شیب آب.نوشتمش و به سیاوش که پشت سرم منو صدا میزد رو نادیده گرفتم.برگه مو به ناظم که چپ چپ نگام میکرد دادم و اومدم بیرون تا هوای تازه رو استنشاق کنم.

بچه ها از دور دست تکون میدادن.ارشیا گفت:چیو مونده بودی خنگول؟این امتحان که کاری نداشت.بیا بریم یه چیزی بخریم بریم تو پارک بخوریم.امروز نوبت سعیده مهمونمون کنه

سعید هم که بچه دست و دل بازی بود برا من و ارشیا چیپس خرید.رفتیم به پارک بغل مدرسه مون.راجع به چیزای مختلفی حرف زدیم.پارک قشنگی بود.درختای بلند و شکوفه های زیادی داشت.دو فواره هم در وسط پارک به چشم میخورد.

ارشیا میگه:چیو مونده بودی؟

_زمینهای کشاورزیو.جهت جریان آب یا خلاف جهت.کدومشون میشد؟

_خاک تو سرت کنن.خلاف جهت دیگه

_ایول

_برای این مونده بودی تو امتحان؟خوب از یکی تقلب میکردی

_هیشکی زرنگ کنارم نبود.از پشتم هم هی سیاوش تقلب میگرفت حواسم پرت شده بود یادم نمیومد.سهیل هم از اون ور کلاس

_چجوری به سهیل دادی؟

سعید:آره بابا.من پشت سهیل بودم.این ناظم جدیده هم خیلی ملنگه.کوره

من میگم:نه بابا.میفهمه چیزی بهمون نمیگه

_آخه چرا؟مگه مراقب نیست؟باید یه چیزی بگه.من که نه تقلب دادم نه تقلب کردم

_آره تو که راست میگی

_خب فقط یه سوال

_آره میدونم چی میگی.پشت سریت شاگرد دوم کلاس بود بعد تو فقط یکی تقلب کردی؟

_ما که عین سیاوش خان خوش شانس نیستیم شاگرد اول جلومون باشه

خندم گرفت

من به خیابون نگاهی کردم و گفتم:بیای سعید بریم.سرویسم اومد.بای

ارشیا گفت:بای.یادت نره امتحان بعدی تو مهمون میکنی ها

_امتحان بعدی چیه؟

_زبانه

_ایول.اصلا لای کتابم وا نمیکنم.دو سال رفتم کانون واسه چی؟

_باریک بابا.برو این قدر پز نیا.خداحافط

دم در سرویس راننده سرویس میپرسه:خوب بود؟

_بله آقا.احتمالا بیست میشم

_اون مشنگه کجاست؟

_هنوز نیومده از امتحان بیرون.آخه نوبرترین شاگرد دوم راهنمایی هم افتاده با ما

دو تا زرنگ یه تنبل به تمام معنا

_سعید کجاست؟

_تو پارکه.الان میاد

پانزده دقیقه بعد جلو کوچه پیاده شدم.به خونه ی خلوت وارد شدم.به کرمها سر زدم

بابا مامانشون تا فردا میمردن و من میموندم و پونصد تا کرم شب تاب...

تلفن زنگ خورد

بابا بزرگم بود:رسیدی؟خوب بود امتحانت؟

_آره مرسی.بیست میشم.ساعت دو میام برا ناهار

_باشه.زرشک پلو داریم.زود بیا.خداحافظ

_مرسی.خداحافظ

به سمت کامپیوتر پیش رفتم و روشنش کردم.اول بازی بعدا درس...

 

 

 

 

 

 

dastan-kootah...
ما را در سایت dastan-kootah دنبال می کنید

برچسب : تقلب,داستان کوتاه های نویسنده وبلاگ,روزبه عقیلی,dastan,kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ, نویسنده : روزبه عقیلی dastan-kootah بازدید : 969 تاريخ : سه شنبه 7 خرداد 1392 ساعت: 20:34