لانه
نویسنده: فرانتس کافکا
بخش دوم
..... آیا دشمنان میتوانند به وجود من به هنگامی که در لانه نیستم پی ببرند؟ بیشک تا حدودی از وجود من آگاه هستند، اما نه آگاهی کامل. آیا همان آگاهی کامل خود تعریف حقیقتی خطر نیست؟ لذا تجربیاتی که من در نظر دارم تجربیاتی ناقص هستند و فقط به خاطر رفع ترس من اقامه شدهاند که امنیت دروغین در فکر ایجاد کنند و مرا در برابر خطرات عظیم بیپناه بگذارند نه آن چنانکه تصور میکردم در خواب مراقب خودم نبودم. زیرا من میخوابیدم و دشمن نابودکننده بیدار بود. شاید او یکی از آنهاست که از در ورودی بیآنکه توجهی به آن داشته باشد میروند و مثل خود من فقط میخواهند بدانند که در دستنخورده است و در غیاب صاحبخانه میتوانند در آن رخنه کنند، یا اینکه میدانند که صاحبخانه در آنجا نیست میدانند که او بیخبر از همه جا در میان بوتهها خوابیده است و من از آن کمینگاه خود بیرون میآیم و فکر میکنم که به قدر کافی در بیرون لانه ماندهام. دیگر در خارج چیزی نیست که پندی به من بیاموزد . آرزو میکنم که با عالم بیرون خداحافظی کنم و به لانهام بروم و دیگر باز نگردم و بگذارم هرچه پیش آید خوش آید شعار من باشد و دیگر دست از این نگهبانی بیهوده بردارم. اما پس از آنکه مدتی آنچه در پیرامون لانه میگذرد زیر نظر گرفتم متوجه میشوم که قادر به گرفتن تصمیم قطعی برای پایین رفتن به داخل لانهام نیستم که ممکن است این حرکت من جلب توجه دشمن را بکند و پس از بستن در ندانم در پشت سر من و در بیرون لانه چه میگذرد.
از یک شب طوفانی استفاده میکنم و با شتاب غنایم خویش را گردآوری میکنم. مثل اینکه کار من با موفقیت همراه بوده اما اینکه این عمل واقعاَ با موفقیت قرین بوده وقتی معلوم میشود که به داخل لانه رفته باشم. ممکن است موقعی به آن پی ببرم که خیلی دیر شده باشد.
لذا دست از این قصه برمیدارم و داخل لانه نمیشوم. یک لانه آزمایشی دیگری به قد خودم میسازم که البته از مدخل حقیقی لانه سابق خیلی دور است و در آن را با خزه میپوشانم. به آن سوراخ میروم و در آن را از پشت میبندم و ساعتهای متوالی گوش به زنگ مینشینم. سپس خزهها را به کنار میزنم و بیرون میآیم مشاهداتم را خلاصه میکنم اما این مشاهدات بسیار ناجورست و خوب و بد دارد. هیچگاه نتوانستهام اصل عمومی و یا روش مطمئنی برای فرو رفته به لانة سابق بیابم. در نتیجه هنوز نتوانستهام تصمیم قطعی برای رفتن به لانه بگیرم و لزوم انجام آن مرا به تنگ آورده است . تقریباَ به این نتیجه رسیدهام که نزدیک است تصمیم بگیرم که به نقاط دوردست بروم و همان زندگی راحت سابقم را از سر بگیرم که در آن هیچ تأمین نبود و یک سلسله خطر پیدرپی مرا تهدید میکرد و به همین علت هم خطرات کوچک را نمیدیدم.
اما شک نیست که چنین تصمیمی جز حماقت صرف چیزی نیست و معلول زندگی در محیط آزاد بیتعقل است. این لانه هنوز هم مال منست و فقط باید یک گام بردارم و در امنیت به زندگی ادامه دهم. همة تردیدها را کنار میگذارم و در روز روشن به جلوی آن میروم و مصمم هستم که خزه را از جلو آن بردارم. اما به انجام دادن آن قادر نیستم و با شتاب خویشتن را عمداَ به میان بتة خاری میافکنم، تا خود را تنبیه کرده باشم. تنبیه برای کیفر گناهی که خودم از آن آگاهی ندارم. سرانجام در آخرین لحظه ناچار میپذیرم که کار درستی کردهام و رفتن به داخل لانه و ترک گفتن چیزهایی که بسیار دوست دارم حتی برای یک مدت کوتاه و گذاشتن آنها در دسترس دشمنانم که در کمین و روی درختان و در هوا هستند، غیر ممکن است. ضمناَ خطر هم امری تصوری و تخیلی نیست بلکه بسیار واقعیت دارد.
لازم نیست که دشمن بخصوصی در کمین من باشد ، بلکه ممکن است که موجود یا حیوان کوچک تنفرانگیزی به خاطر کنجکاوی و فضولی در تعقیب من باشد و این کنجکاوی او موجب جلب افکار جهانیان به سوی من گردد، از این بدتر اینکه کسی از همجنسان من که در صدد است لانهای را که در ساختن آن رنج نبرده است تصاحب کند در دنبال من باشد. اگر او همین الان برسد و اگر او در نتیجة حرص ناپسندش در لانة مرا پیدا کند و به آن بپردازد و شروع به برداشتن خزه از جلوی آن بکند و اگر او واقعاَ موفق شود که به جای من در آن بلولد تا جیی که به مرکز آن برسد اگر همة این امور روی میداد احتیاط را به کلی به یک سو مینهادم و از فرط خشم بر روی او میپریدم و او را گاز میگرفتم و گوشهایش را از استخوانهایش میکندم، او را میکشتم و خونش را سرمیکشیدم و جسدش را در میان غنایم و ذخیرة انبارم میافکندم، اما از همة اینها مهمتر اینکه با این عمل بار دیگر به داخل لانهام راه یافته بودم.
دلم چنان مشتاق رفتن به لانه است که حاضرم همان راههای پر پیچ و خم و بغرنج را نیز درود بگویم اما باز هم اول کاری که میکنم این است که آن پردة خزه را پایین میاندازم و تا پایان عمر در پشت آن در آرامش به سر میبرم. اما کسی نمیآید و همچنان تنها به حال خودم باقی هستم. از آنجا که همواره دشواری کارم مرا رنج میدهد، ترسم خیلی کم شده است و اینک دیگر گویی هیچ از نزدیک شدن به در لانه نمیهراسم و همچنان در پیرامون آن میگردم که پنداری دشمنی هستم در صدد یافتن موقعیتی برای دستبرد به آن. اگر کسی را داشتم که میتوانستم به او اعتماد کنم و او را به جای خودم برای نگهبانی میگذاشتم آنگاه میتوانستم در نهایت آرامش خیال داخل شوم، با آن فرد قابل اعتماد قراری میگذاشتم که در غیاب من امور را با نهایت توجه زیر نظر بگیرد و تا مدت طولانی بسیار بعد از آنکه به داخل لانه رفتم همة جوانب را مراقبت کند و اگر علامتی از خطر دید ضرباتی به پردة در خزه بزند و اگر چیزی ندید که البته لازم به چنین کاری نیست. با این کار دیگر ترس من به کلی ناپدید میشود و از آن اثری به جای نمیماند، ولی آیا آن فرد مورد اطمینانم از من هیچ عوض نمیخواهد اقلاَ نمیخواهد که من لانهام را به او نشان بدهم؟ همین نشان دادن لانهام به بیگانه و آزاد گذاشتن او در آن برای من نهایت رنج و عذاب است . من آن را برای خودم ساختهام نه برای تماشای دیگران. در آنوقت است که گمان میکنم خواهش او را رد کنم. با آنکه او تنها کسی بود که به من امکان راه یافتن به لانه را داد باز هم حاضر نیستم چنین عملی را بکنم برای اینکه یا باید بگذارم او تنها برود که اصلاَ تصور آن را هم نمیتوانم بکنم یا آنکه با هم برویم که آن امتیازی که میخواهم ، یعنی آنکه او در غیبت من مراقب باشد از میان میرود. در حقیقت هم چگونه میتوانم به او اعتماد کنم؟ آیا به کسی که مدتها زیر نظر من است یا کسی که از نظر من غایب است و پردهای از خزه بین ما حایل است میتوان یکسان اعتماد کرد؟
به آسانی میتوان به کسی که تحت نظر شماست یا کسی که ممکن است هر لحظه تحت نظر شما قرار گیرد اعتماد کرد. حتی ممکن است به کسی که از شما دور است اعتماد کنید اما اعتماد کردن به کسی که در بیرون لانه است در حالیکه خود شما در داخل لانه هستید( یعنی در جهانی دیگر) به نظر من غیر ممکن است. اما چنین ملاحظاتی اصلاَ لازم نیست. همین قدر تصور کنید که در حین رفتن به داخل لانه یا پس از آنکه آنجا فرود آمدم، یکی از اتفاقات بیشمار جهان آن فرد مورد اعتماد مرا از انجام دادن وظیفة خویش بازدارد آنگاه این سانحة کوچک چه نتایج مترقبی که برای من به بار نمیآورد؟ اما اگر کسی بهطور کلی به آن بنگرد من هیچ حق گله و شکایت از تنهایی ندارم و نمیتوانم بگویم کسی نیست که بتوانم به او اعتماد کنم.
بدون تردید ازین رهگذر چیزی از دست نمیدهم که هیچ بلکه از بسیاری از مشقات نیز میرهم. فقط میتوانم به خودم و به لانهام اعتماد داشته باشم. میبایستی از پیش این فکرها را میکردم و آن زمان برای پیشگیری این ناراحتیهایی که حال گریبانگیرم شده اقدام میکردم. وقتی به ساختن لانه کردم دستکم تا اندازهای این امر ممکن بود. میبایستی چنان لانه را میساختم که دو در ورودی داشته باشد و وقتی از یکی داخل میشدم، بیدرنگ به در دیگر میرفتم و پردة خزه را از جلوی در آن پس میکردم و چند شبانهروز از آنجا دیگران را میپاییدم. تنها راه صحیح کار همین بود. درست است که دو در ورودی خطر را دوچندان میکرد اما این امر نمیبایستی مانع کار من میشد آن دری را که از آن میخواستم به منظور مراقبت استفاده کنم خیلی تنگ میگرفتم. با این وصف افکار فنی دور و درازی را برای نقشة یک لانة کامل و بیعیب و نقص شروع کردم و در دریای رؤیا ، فرو میرفتم و این امر از آتش التهاب من اندکی میکاست. با چشمان بسته و با حظ وافری خویشتن را در عالم خیال میدیدم که نقشة صحیح و کامل من چنان است که بیآنکه کسی متوجه من شود آزادانه به داخل لانه میروم و بیرون میآیم در ضمن آنکه در آنجا خوابیده و در دریای فکر غوطهور میشوم و این نقشهها را بسیار تحسین میکنم ( البته اینها فقط پیشرفتهای فنی است و نه امتیازات واقعی) زیرا که این آزادی رفت و آمد برای من چه حاصلی دارد؟ این فکر آزادی حاکی از سرشت ناراحت و تردید درونی و میلهای نامطلوب و تمایلات شرارت بار است. و وقتی دست میدهد ، که کسی فکر وجود لانهای را میکند که در چند قدمی واقع است و در صورتی که کسی بخواهد، در درون آن آرامش و آسایش همیشه فراهم است.
فعلاَ که در بیرون آن هستم و درصدد بازگشتن هستم و برای این کار طرحها و نقشههای فنی بسیار ضروری است. اما شاید چندان هم ضروری نباشد. آیا این بیانصافی نیست که لانه را در هنگام وحشتزدگی عصبی فقط سوراخی بپندارم که چون به آنجا رفتم از گزند و آسیب روزگار مصون هستم؟ یقین است که این سوراخی است که از گزندها مصون است و چون خویشتن را در میان خطرات میبینم، آرزو میکنم که در میان آن سوراخ باشم و همان سوراخ مرا از خطرات مصون نگاه دارد. از آن لانه جز یک سوراخ مصون از بلیات چیز دیگری توقع ندارم اما حقیقتاَ ( در موقع خطر این موضوع به چشم کسی نمیآید مگر با کوشش بسیار) لانه جای بسیار امنی است اما کافی نیست آیا میتوان در داخل آن به کلی از خطرات و تشویش خاطر فارغ و آسوده بود؟ این تشویشها با تشویشهای عادی فرق دارند. این تشویشها از لحاظ محتویات خویش عالیتر و کاملترند. اما از حیث اثر نابودکننده و کشنده با آنها فرقی ندارد. اگر این لانه را فقط به خاطر مصون نگاهداشتن خود ساخته بودم چندان نومید نمیشدم. اما نسبت به مقدار کار بسیاری که انجام دادهام و مصونیتی که از آن حاصل میشود( تا آنجا که دستکم میتوانم ملاحظه کنم) چندان به سود من نیست. پذیرفتن این حقیقت فوقالعاده دردناک است. اما چاره نیست وقتی که میبینم در آن به روی من که سازنده و صاحب این لانه هستم بسته شده است چارهای ندارم جز پذیرفتن این حقیقت. اما با وجود این لانه فقط سوراخی نیست که پناهگاه باشد.
وقتی در دژ مستحکم وسط آن میایستم در حالیکه پیرامونم را انبارهای پر از خواربار گرفته است و به ته دالانی که از آنجا منشعب میشود مینگرم، دالانهایی که بالا میروند و دالانهایی که سرازیر میروند و همچنین دالانهای عمودی و مدور و گشاد و تنگ بر طبق نقشة اصلی همه یکسان و خالی و آماده برای آنکه از میان آنها بگذرم و به اطاقهایی بروم که آنها نیز ساکت و خالی هستند، آنگاه است که همة افکار عدم مصونیت و تأمین از خاطرم دور میشود. آنگاه احساس میکنم که اینجا دژ و کاخ من است. دژی که با خاک سخت و بهوسیلة دندانها و چنگالهایم و با ضربات بسیار برای کوبیدن و سفت کردن آن تلاش کردهام. این دژی است که به هیچ کس نمیتواند تعلق بگیرد و چنان به من تعلق دارد که ضربات دشمن خونی خود را در آخرین لحظة زندگی حاضرم با خشنودی تحمل کنم و خونم را جاری سازم و بدانم که بیهوده آن را نریختهام زیرا روی خاک و زمینی ریختهام که مال منست. بلی معنی ساعات خوشی که میگذرانم اینست گاهی در خواب آرام و خوشی فرو میروم و گاه بیدار و مراقب دالانها هستم، این دالانهایی که اینقدر مناسب حال من است و در آنها میتوان در آسایش پاها را دراز کرد و با خوشی و شعف کودکانه به این سو و آن سو دوید و دراز کشید و خوابهای خوش دید و در خواب خوش فرو رفت.
اطاقهای کوچکتر را چنان میشناسم که با وجود شباهتی که همة آنها به هم دارند حتی چشمبسته و کورمال کورمال آنها را از هم تشخیص میدهم این دیوارها مرا در میان خود چنان آرام و گرم و راحت نگاه میدارد که یک پرنده در آشیانة خویش اینچنین آسوده نیست. در اینجا همه چیز آرام و خالی از اغیار است.
اما در صورتیکه اینطور است چرا من در بیرون از لانه درنگ کردهام؟ چرا میترسم که مگر دشمن مداخلهجو مرا تا ابد از تجدید دیدار لانهام باز میدارد؟ خوب موضوع اخیر خوشبختانه امری است غیر ممکن . لازم نیست که دربارة امنیت حیاتی لانهام فکر کنم. من و لانهام چنان با هم یکی هستیم و به یکدیگر تعلق داریم که با وجود همة ترسهایی که در دل دارم در اینجا احساس آسایش کامل میکنم و حتی احتیاج به غالبشدن بر تنفر از بازکردن در را ندارم و میتوانم خود را راضی کنم که همچنان به انتظار بمانم زیرا هیچ چیز نمیتواند ما را از هم جدا کند. به هرحال به نحوی از انحاء باز به لانهام راه پیدا میکنم اما این دوری چقدر طول میکشد و چه اموری ممکن است تا آن زمان چه در اینجا و چه در آنجا رخ دهد؟ این فقط مربوط به خود من است که این فاصله زمانی کوتاه کنم و بیدرنگ به آنچه لازم و ضروری است بپردازم. آنگاه که از فرط خستگی دیگر توانایی فکر کردن ندارم و سرم آویزان شده و پاهایم میلرزد، نیم خواب کورمال کورمال به در ورودی نزدیک میشوم و آهسته پردة خزه را برمیدارم و داخل میشوم و از فرط حواسپرتی در را برای مدت طولانی بیهوده باز میگذارم و فوراَ هم به یاد این کار میافتم و برمیگردم، تا آن را ببندم. اما چه لزومی دارد که برای این کار برگردم؟ تنها چیز لازم نزدیک شده به پردة خزه است . باز به داخل میخزم و به پرده نزدیک میشوم فقط در چنین وضعی ممکن است به داخل لانه بروم. لذا در زیر خزهها بر روی غنایم خونآلودم دراز میکشم و اینک دیگر از خوابی که مدتها آرزوی آن را داشتم میتوانم حظ و لذت ببرم. هیچ واقعهای آرامش مرا بههم نمیزند و هیچ کس رد پای مرا نیافته است و در ماوراء خزه همة چیزها اقلاَ تا حالا عادی است اما حتی اگر اوضاع غیر عادی بود و آرام نبود شک دارم که میتوانستم از خواب صرفنظر کنم و به نگهبانی بپردازم اینک جای خود را تغییر دادهام و از عالم بیرون به داخل لانهام رفتهام و اثر آن را بیدرنگ احساس کردهام، این جهانی است جدید که به من نیروی تازه میبخشد و آنچه از خستگی در بیرون لانه احساس میکردم در اینجا وجود ندارد.
از سفری بازگشتهام که سرگردانی آن مرا از پا درآورده و به کلی خسته کرده است. اما همان منظرة خانة مأنوس و فکر همة کارهایی که باید انجام دهم و لزوم اینکه اقلاَ بازدیدی از دانه دانة اطاقها بکنم و از همه مهمتر آنکه بیدرنگ به دژ مستحکم لانهام بروم خستگی مرا مبدل به اشتیاق مفرط میکند. گویی از لحظهای که به داخل لانه گام گذاشتم از خواب طولانی و عمیق برخاستم.
اولین کار من بسیار پررنج است و باید همة حواسم را مصروف آن کنم و آن اینکه آنچه شکار کردهام از دالانهای پر پیچ و خمی که دیوارهای نازک دارد بگذرانم . با منتهای نیروی خود به کار میپردازم و کار را انجام میدهم. اما با مقایسه با سرعتی که معمولاَ در این کار دارم این بار کارها آهسته پیش میرود. شتاب میکنم و قسمتی از ذخیرة گوشتیام را باز برمیگردانم و از روی آنها و از میان آنها میگذرم. اینک فقط قسمتی از غنایم من باقی مانده است و دیگر انجام دادم کارها آسان شده است اما به قدری این دالانهای تنگ از گوشت انباشته شده که حتی وقتی تنها و بیبار از این دالانها عبور میکنم به دشواری میتوانم بگذرم و بعید نیست که در میان ذخایرم نابود شوم گاهی خویشتن را از فشار فوقالعاده آنها فقط با خوردن و نوشیدن آنها و بازکردن یک محوطة کوچک برای جثة خودم نجات میبخشم. اما کار حمل و نقل با موفقیت پیش میرود و آن را در مدت نسبتاَ کوتاهی تمام میکنم و اینک آن دالانهای پر پیچ وخم را پشت سر گذاشتهام و به دالانهای معمولی وارد میشوم و آزادانه نفس میکشم و غنایمم را از دالان ارتباطی به دالان اصلی که مخصوصاَ برای این امر ساخته شده است میبرم . این دالان با سراشیبی تند به دژ مستحکم منتهی میشود. آنچه مانده است دیگر کار چندانی نیست. بارهای من از دالان تقریباَ به خودی خود پایین میغلطد سرانجام به دژ مستحکم میرسم! اینک بالاخره جرأت آسودن و خستگی درکردن دارم. همه چیز در جای خود است و هیچ اتفاق نامطلوب مهمی رخ نداده است و بعضی رخنههای ناچیزی که در اولین نگاه متوجه آنها میشوم به زودی قابل ترمیم است. اما اول باید به بازدید دالانها بپردازم . این که کار دشواری نیست مثل دیدار دوستان قدیمی است که در گذشته غالباَ به دیدار آنها میرفتم یا تصور آن را میکردم( گو اینکه من چندان سالخورده نیستم اما حافظهام بسیار درهم انباشته است.)
از دالان دوم آهسته میگذرم برای اینکه وقتی دژ مستحکم را دیدم دیگر عجلهای در کارم نیست. اصولاَ در لانه همیشه وقت من نامحدود است چون آنچه در لانه میکنم پرارزش و مهم است و مرا تا حدی راضی میکند. از دالان دوم شروع میکنم اما در وسط آن به دالان سوم میروم ولی باید بار دیگر بازگردم و تا آخر دالان دوم بروم . به همین شیوه راهم را دور میکنم و در عین آنکه وقتگذرانی میکنم زیر لب لبخند میزنم و لذت میبرم و به خودم درود میگویم و از کارهای بسیاری که درپیش دارم خشنود میشوم اما هرگز به فکر ترک آن نمیافتم . ای دالانها ، ای اطاقها و از همه مهمتر ای دژ مستحکم به خاطر شماست که پس از آنکه با حماقت بسیار، مدتها از ترس لرزیدم و در بیرون ماندم، جانم را در کف نهادم و بازآمدم . اینک که در کنار شما هستم از چه میترسم؟ شما از آن من هستید و من از آن شما. ما یکی هستیم چه چیزی ممکن است به ما صدمه بزند و گزند برساند؟ اما اگر دشمنان من هماکنون در آن بالا گرد آمده و پوزههای خود را برای به کنار زدن خزه آماده کرده باشند چه؟ لانه هم، با خاموشی و خلاء خود به من جواب میدهد و این فکر مرا تأیید میکند اما اینک احساس تنبلی به کلی مرا از حال میبرد و در یکی از اطاقها موقتاَ خویشتن را جمع میکنم و به استراحت میپردازم.
هنوز همه چیز را بازدید نکردهام و خیال خوابیدن در اینجا را ندارم فقط هوس آرمیدن مختصری کردهام و چنین تظاهر میکنم که خیال خوابیدن دارم . میخواهم مطمئن شوم که این برای خوابیدن بهتر است تا برای بیدار ماندن در آنجا میمانم و به خواب عمیقی فرو میروم.
باید خیلی خوابیده باشم فقط موقعی بیدار شدم که به آخرین خواب سبکی که خودبهخود تمام میشود رسیده بودم. حتماَ خواب بسیار سبکی شده بود که از صدای سوت خفیفی بیدار شدم . بیدرنگ موضوع را دریافتم . حشرة بسیار کوچکی که نسبت به او سهلانگاری کرده بودم، در غیبت من فرصتی یافته و به سوراخ کهنهای راه یافته بود و هوا در آنجا گیر میکرد و ایجاد صدای سوت میکرد . این موجودات کوچک چقدر تلاش میکنند و خستگی نمیدانند چیست و پشتکار آنها موجب چه دردسری برای من میشود. اول آنکه باید در کنار دیوارهای لانهام گوش بدهم و محل رخنه را از طریق ایجاد حفرههای آزمایشی معین کنم. فقط آن وقت است که میتوانم این صدای ناهنجار را خفه کنم. به هرحال اگر این سوراخ ایجاد شده با نقشة لانه بخواند، میشود از آن به منزلة یک هواکش خوب استفاده کرد. اما بعد از این بیشتر مراقب این جانوران کوچک میشوم و نسبت به هیچ کدام رحم نمیکنم.
از آنجا که سابقة ممتدی درین گونه تحقیقات دارم شاید انجام دادن آن چندان به طول نینجامد . کارهای دیگری هم در میان هست که باید انجام بدهم اما از همه مهمتر همین کار است. باید در دالانهای لانة من خاموشی برقرار باشد. این صدا نسبتا زیاد شدید نیست. اول که آمدم آن را با اینکه حتماَ این صدا وجود داشت هیچ نشنیدم . میبایستی اول به محیط خانه خو بگیرم و آنگاه متوجه آن بشوم. میتوان گفت که گوش اهل خانه آن را میشنود. اما این صدا مثل صداهای مشابه خویش همیشه یکنواخت نیست. گاهی مدت درازی قطع میشود و این ظاهراَ به علت قطع جریان هواست . به تجسس میپردازم اما محل مناسبی برای شروع کار نمیتوانم بیابیم. با آنکه چند جا را میکنم اما فقط بر حسب تصادف میکنم . طبیعتاَ این کارها نتیجه ندارد و تازه کندن و از آن بدتر پرکردن و سفت کردن و کوبیدن زمین هم زحمت بیهودهای است. به هیچ طریق به آن صدا نمیتوانم نزدیک شوم صدای آن همواره یکسان نیست و به فواصل معین قطع میشود . گاهی مانند صدای سوت و گاهی مثل صدای بوق است. حالا میتوانم اندک زمانی آن را به حال خود بگذارم. البته خیلی مایة نگرانی است اما به دشواری میتوان تصور کرد که منبع این صدا از جای دیگری باشد. لذا کمتر احتمال دارد که این صدا شدید شود و برعکس چنین صداهایی( گرچه تاکنون هیچ موردی پیش نیامده که اینقدر ممتد و مداوم بوده باشد) ممکن است با گذشت زمان در اثر زحمت متوالی اینگونه نقبزنان کوچک به خودی خود قطع شود. وانگهی گاهی هم برحسب تصادف ناگهان به منشأ و محل بروز آن پی میبرید، در صورتی که با روش تجسس منظم، مدتها از کشف آن عاجز بودهاید. با چنین تمهیداتی خود را راحت میکنم و تصمیم میگیرم که در دالانها همچنان به گردش ادامه دهم و اطاقها را بازدید کنم . بسیاری از این اطاقها را از زمان بازگشتنم ندیدهام. ضمناَ هر چندگاه یک بار به دژ مستحکم سری میکشم و از تماشای آن لذت میبرم. اما پریشانی و دلهرهای که از صدای سوت دارم مرا راحت نمیگذارد . باید بیدرنگ به تجسس بپردازم. این موجودات کوچک موجب اتلاف وقت بسیار زیادی میشوند که ممکن است به درد کارهای بهتری بخورد. در چنین مواردی جنبة فنی آن مرا جلب میکند. مثلاَ از صدایی که گوش من میتواند زیر و بم آن را کاملاَ تشخیص دهد به علت آن پی میبرم و اشتیاق زیادی دارم که ثابت کنم تشخیص من درست است یا نه. تا وقتی که این امر ثابت نشود نمیتوانم احساس اطمینان خاطر کنم. حتی اگر این امر فقط وابسته به کشف ریگ بسیار ریزی باشد که از یکی از دیوارها غلطیده باشد، احساس اطمینان خاطر نمیکنم . حتی صدای ناچیز ناشی از این ریگ هم از نظر اطمینان خاطر چندان ناچیز نیست. اما موضوع چه بیاهمیت و چه با اهمیت نمیتوانم چیزی پیدا کنم . هرچه بیشتر میگردم کمتر مییابم یا شاید بهتر است بگویم بیش از اندازه به چیزهای جدید پی میبرم . با خود فکر میکنم که چرا باید این اتفاق در بهترین اطاق من واقع شود. از این اطاق بیرون میآیم و به سوی اطاق دیگر میروم و در نیمة راه با مسخره و شوخی لبخند میزنم و به خودم تلقین میکنم که این صدا فقط در بهترین اطاق من به گوش نمیرسد بلکه در سراسر لانه وجود دارد. ناگهان متوجه شدم که آنچه به شوخی گرفته بودم حقیقت است و خنده از لبانم دور میشود وبا دقت شروع به گوش دادن میکنم ولی چیز ترسآوری نیست. گاهی میاندیشم که کسی جز خودم آن را نمیشنود. درست است که اینجا صدا واضحتر به گوش میرسد زیرا گوشم در اثر تمرین تیزتر شده است ، گرچه درحقیقت این صدا عین همان صدای سابق است و در هیچ جا تغییر نکرده است و نیز بلندتر هم نمیشود. به این موضوع در حالی پی میبرم که در وسط دالان به جای آنکه گوشهایم را به دیوار بچسبانم فقط به آن گوش میدهم. پس درواقع فقط با تیزکردن گوش و خمکردن سرم میتوانم بیشتر با حدس به وجود آن پی ببرم تا آنکه آن را گاهی بشنوم.
اما این یکنواختی صدا است که بیشتر موجب پریشانی خاطر می میشود. زیرا با فرضیة سابق من نمیتوان آن را وفق داد. اگر علت صدا را درست تشخیص داده بودم میبایستی از یک محل معین با شدت بسیار منتشر شود که وظیفة من پیدا کردن آن بود. و هرچه از آن محل دورتر میرفتم صدا ضعیفتر میگردید. اما اگر فرضیة من با مشاهداتم وفق ندهد آن وقت آن را چگونه توجیه کنم؟ هنوز امکان این هست که دو صای مختلف باشد و از دو کانون به گوش من می رسید و هرچه از یکی دور می شوم شدت صدای دیگری جبران ضعف اولی را میکند و به همین جهت جمع کل آنها تقریباَ همیشه ثابت میماند. هماینک گاهی که خوب گوش دادهام تصور کردهام که زیروبم در صدا هست و این خود فرضیة اخیر مرا تأیید میکند. در هر صورت باید حیطة تحقیق خود را توسعة بیشتری دهم. لذا از دالان به دژ مستحکم سرازیر میشوم و در آنجا به گوش دادن میپردازم . عجیب در آنجا هم همان صدا به گوش میرسد . این صدای نقبکنی نوعی از جانوران بسیار ریز است که از غیبت من با نهایت وقاحت سوء استفاده کردهاند اما قصد صدمه زدن به من را ندارند اینها فقط به کار خود مشغولند و تا زمانی که به مانعی برنخورند همچنان به کار نقبکنی خویش به هر طرفی که شروع کردهاند ادامه میدهند.
با آنکه همة اینها را میدانم از اینکه اینها جرأت کرده و به سوی دژ مستحکم پیش میآیند که برای من باورنکردنی نیست سخت پریشان خاطر میشوم و هوش و حواسم را که برای کارهایی لازم دارم از دست میدهم.
چندان اصرار ندارم که دریابم آیا عمق غیرعادی در محل دژ مستحکم یا وسعت فوقالعاده آن است که باعث مکیدن شدید هوا میشود و چنان ساخته شده است که حیوانات نقبزن را میرماند، یا آنکه فقط وجود دژ مستحکم است که به نحوی از انحاء به سر بیمغز آنها رسوخ کرده و آنها را جلب کرده است.
به هرحال تاکنون علامتی از نقبزدن در دیوارهای دژ مستحکم مشاهده نکرده بودم.
انبوهی از جانوران کوچک از بوی خوراک به این سو جلب شدهاند. من یک زمین مخصوص شکار دارم اما شکارهای من همیشه از دالانهای بالا نقب میزنند و آنگاه با ترس ولرز به این طرف میدوند، در حالیکه نمیتوانند جلوی وسوسة خود را بگیرند. اما اینک به نظر میرسد که در همة دالانها به نقبزدن مشغولند. کاش بهترین نقشههایی را که در دوران جوانی و اوایل سنین پختگی طرح کرده بودم عملی میکردم یا آنکه قدرت عمل کردن آنها را میداشتم زیرا که ارادة آن را در آن زمان در خود سراغ داشتم.
یکی از این نقشههای مورد پسند من این بود که دژ مستحکم را از همة جوانب با دیواری به ضخامت قد خودم جدا کنم و یک فضای خالی به اندازة همان عرض در پیرامون آن به جای بگذارم تا دژ مستحکم به هیچ جا مربوط نباشد جز به روی پایهای باریک که متأسفانه باید وزن سنگین دژ را تحمل کند. من همواره این فضای خالی را مانند زیباترین چراگاه تصور میکردم . چه خوشحالی مفرطی در اینکه کسی پشت دیوار بیرونی دراز بکشد و کمکم خود را بالا کشیده و از بالا به سوی پایین بلغزاند و همة این بازیها را بر فراز دژ بکند و نه در درون آن و از بازدید دژ تا وقتی که دلخواهش باشد خودداری کند و باز از دیدن آن لذت وافر دست دهد و دژ را در میان چنگالهای خویش داشته باشد و باز هم از رفتن به درون آن بپزهیزد و در محیط باز خارج به سربرد و همواره از داشتن دژی چنین استوار و محکم به خود ببالد و شب و روز آن را حفاظت کند. آنگاه دیگر در دیوارهای آن سروصدایی نخواهد بود و هیچ نقبزن گستاخی در دیوارهای آن رخنه نخواهد کرد، چه رسد به اینکه به دژ جسارت کند. آنگاه صلح و امنیت حافظ آن خواهد بود . آنگاه دیگر من مجبور نیستم صدای تنفرانگیز و مشمئزکنندة نقبزنی جانوران کوچک را بشنوم بلکه دیگر با خوشی و سرور بسیار به چیزی که نمیتوانم اصلاَ بشنوم یعنی سکوت مطلق موجود در دژ گوش بدهم.
اما آن رؤیای خوش سپری گشت و من باید شروع به کار کنم و تقریباَ خوشوقتم از اینکه اینک کار من با دژ رابطة مستقیم دارد و تقریباَ شامل آن میشود . بدون تردید هرچه روشنتر جوانب کار را میبینم پی میبرم که همة نیروی خود را برای انجام دادن این کار که ابتدا خیلی ناچیز جلوه میکرد لازم دارم. اینک در کنار دیوارهای دژ گوش میدهم . هرجا که گوشم را میگذارم بالا و پایین و سقف و کف در ورودی و کنج و هرجا و همه جا همان صدا به گوش میرسد . چه مقدار وقت و چه مقدار نیرو باید در گوش کردن به آن صدا که به فواصل معین قطع میشود به هدر رود؟ اگر کسی بخواهد ممکن است در دژ مستحکم آسایش پرفریبی بیابد زیرا برخلاف دالانها در اینجا به واسطة وسعت زیاد در صورتیکه کسی دور از دیوارها بایستد صدایی نمیشنود فقط به خاطر راحتی و آسایش خاطر غالباَ به این آزمایش میپردازم. با دقت گوش میدهم و وقتی چیزی نشنیدم فوقالعاده خوشحال میشوم. میشوم اما این سوأل هنوز به قوت خود باقی است که چه اتفاقی ممکن است روی داده باشد؟ چون به این نکته توجه میکنم آن توجیه و توضیح سابقم به کلی بیپایه و اساس میشود اما من باید از توضیحات دیگری که به ذهنم میآیند چشمپوشی کنم . ممکن است تصور شود که این صدا از کار جانوران بسیار کوچک سرچشمه میگیرد اما همة تجربیات من این تصور را رد میکند . برای من ممکن نیست صدایی ناگهان به گوشم برسد که هیچگاه آن را نشنیدهام، گو اینکه همواره این صدا موجود بوده است. حساسیت من در قبال تصادفات داخل لانه با گذشت سال بیشتر شده اما باز هم حس شنوایی من به هیچوجه تیزتر و حساستر نشده است. این از خواص ذاتی جانوران خرد و ریز است که صدایی از آنها شنیده نشود والا ممکن بود که آن را بشنوم و در دفع آنها نکوشم؟ حتی اگر در قبال خطر گرسنگی نیز بود آنها را به کلی ریشهکن میکردم . اما شاید( این فکر همین الان به خاطرم رسید) که با جانوری که هیچ آشنایی به حالش ندارم سروکار پیدا کردهام . این امر بسیار محتمل است. صحیح است که جانوران این پایین را مدتهای طولانی و با دقت بسیار مورد مطالعه قرار دادهام . اما جهان پر است از گوناگونیها و هرگز از حیث امور بسیار شگفت خالی نیست . با این وصف این ممکن نیست که یک جانور تنها باشد، باید انبوهی از آنها باشند که ناگهان به قلمرو من حمله کردهاند. یک گروه انبوه عظیم که چنانکه از صدای آنها معلوم است از لحاظ جثه از جانوران کوچک بزرگترند، اما باز نباید چندان هم از آنها بزرگتر باشند زیرا که صدای کار کردن آنها بسیار ضعیف است. ممکن است که یک گروه از جانوران ناشناس باشند، که در حال کوچکردن راهشان به نزدیک لانة من افتاده است . بنابراین ممکن است همچنان تأمل کنم تا آنها از نزدیک خانة من بگذرند و دیگر خود را به زحمت و کار بیهوده نیندازم اما اگر این جانوران بیگانه و غریبی هستند چطور شده که هیچگاه به چشم من نیامدهاند؟ تاکنون چند گودال کندهام به امید اینکه به یکی از آنها برخورد کنم اما هیچ اثری از آنها ندیدهام . به نظرم چنین میرسد که ممکن است اینها جانوران بسیار خردی باشند کوچکتر از همة آنهایی که تاکنون دیدهام منتها صدایی که از آنها برمیخیزد، بزرگ است . بنابراین من زمینی را که کندهام کاوش میکنم تکههایی را به هوا میافکنم که چون به زمین میرسند خرد میشوند اما موجوداتی که این صداها را به راه انداختهاند در میانشان نیستند . کمکم به این نتیجه میرسم که با کندن این گودالهای کوچک به چیزی پی نمیبرم . با این کار فقط دیوارهای لانهام را زخمی و بدشکل میکنم و با شتاب هرجا را میخراشم بدون اینکه وقتی برای پرکردن آنها صرف کنم در بسیاری از جاها تودههایی از خاک هست که راه مرا سد میکند و جلوی دید مرا میگیرد. اما این موضوع چندان مهم نیست زیرا اینک هیچ نمیتوانم در خانهام گشت بزنم و نه میتوانم آن را بازدید کنم یا به استراحت بپردازم. اغلب اتفاق افتاده است که وقتی از یک سوراخ یا جای دیگری مشغول کار بودهام در حالیکه یک چنگالم تکه خاکی را گرفته و در بالای سرم نگاهداشته بودم که در عالم خواب و بیداری میخواستم تکهای را از آن کنده باشم، به خواب رفتهام. اینک به خیال تغییر روش افتادهام میخواهم با دقت شروع به کندن شیاری وسیع در جهتی که صدا از آن میآید بکنم و دست از کار برندارم تا آنکه بدون رعایت هر گونه فرضیة علمی به علت واقعی صدا پی ببرم . آنگاه اگر بتوانم آن را نابود میسازم و اگر نتوانم دستکم به علت واقعی این صدا پی بردهام. این حقیقت یا مرا راحت میکند یا آنکه پریشان احوال و نومید میسازد. اما به هرحال دیگر شک و تردید از میان میرود . این تصمیم به من نیرو میبخشد آنچه تاکنون کردهام به نظرم ناشی از شتاب بسیاری میرسد که هنوز هیجانات عالم بالا از من دور نشده بود و به صلح و خاموشی داخل لانه خو نگرفته بودم بلکه از اینکه مدتهای مدیدی آنجا را ترک گفته بودم حساسیت فوقالعاده در من ایجاد شده بود و صداهای ناآشنا مرا به کلی گیج ساخته بود. این صدا از چه بود؟ صدای صوت خفیفی که در فواصل زیاد به گوش میرسید و چنان نبود که کسی بتواند به آن خو بگیرد. اما ممکن بود بدون آنکه کار مؤثری برای جلوگیری از آن انجام داد همانطور گوش به دیوار مترصد آن بود و به خاطر تسکین دادن اضطراب و پریشانی درونی گاهگاهی هم ریگی یا خاکی از دیوار کند و به حساب خود به سوی آن طرف راند . اینکه امید دارم که همة اینها تغییر کند آنگاه دیگر با چشمان فروبسته از فرط خشم باید اذعان کنم که هیچ امیدی ندارم زیرا که هنوز هم افکار من در حالی نشأت مییابد که مثل چند ساعت پیش همچنان میلرزم و اگر فکرم مرا آسوده سازد و راهی مؤثر نشان ندهد، هیچ چیزی بهتر از آن نیست که با کمال شدت و خشم و تنفر زمین را بکنم، فقط به خاطر کندن زمین بی آنکه صدا را بشنوم یا نشنوم. درست مثل این جانوران بسیار کوچک که یا بدون هدف زمین را می کنند یا به خاطر آن که از خاک تغذیه میکنند.
برچسب : لانه,بخش دوّم,نویسنده,فرانتس کافکا,داستان بلند,dastan,kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ, نویسنده : روزبه عقیلی dastan-kootah بازدید : 983