..... این طرح جدید هم مرا جلب میکند و هم نومید میسازد . در اینجا هیچ مانعی به نظر نمیرسد اقلاَ من که هیچ مانعی بر سر راهم نمیبینم، فقط باید به هدفم برسم. اما با همة این اوصاف در ته دل امیدی به رسیدن به آن ندارم . به قدری ایمانم در این باره سست است که از خطراتی که ممکن است در صورت رسیدن به هدف پیش آید هیچ باک ندارم . حتی هیچ تصور فاجعة عظیمی را نمیکنم . به راستی به نظرم چنین میرسد که از همان ابتدای شنیدن صدا به فکر ایجاد چنین گودال مرتب و منظمی افتادم و اما هنوز دست به ایجاد آن نزدهام، برای آنکه اعتمادی به آن ندارم . .....
دیگر نمیگویند که من برای آرامش لانهام مبارزه میکنم . خودم آن را برهم زدهام، بدون اینکه در برقراری مجدد آن اقدام کنم.
لذا شروع به برگرداندن خاک به سوراخها میکنم. این کار را کار به معنی واقعی نمیدانم برای آنکه به دفعات بیشمار آن را انجام دادهام و حتی در سفت کردن و هموار کردن آن نیز اگر بگویم هیچ کس با من برابر نیست گزاف نگفتهام اما این بار همة کارها به نظر دشوار میرسد. خیلی مشوش هستم و هرچند گاه در میان کارها حواسم پرت میشود و گوشم را به دیوار میگذارم و گوش میکنم و بدون آنکه متوجه شوم خاکی را که تازه برداشتهام رها میکنم تا بار دیگر به روی زمین دالان بریزد. کاری که دقت بیشتری لازم دارد کاری است که به دشواری میتوان انجام داد . بعضی برآمدگیها و فرورفتگیها ناراحتکننده به جای میمانند. حالا کاری نداریم به اینکه در دیوارها تازگی و روح سابق را نمیتوان بار دیگر بازآورد. سعی میکنم خویشتن را با فکر این که کار فعلی من فقط کاری موقتی است راحت کنم. وقتی که من پس از آنکه آرامش را مجدداَ برقرار کردم به لانه بازگردم همة اینها را بهطور مناسبی مرمت میکنم . آنوقت کار برای من فقط بازی و تفریح خواهد بود. آری فقط بازی در رؤیاهای افسانهآمیز خواهد بود و این آسایش نیز از آن رؤیاهای افسانهآمیز است. بسیار بهتر خواهد بود که کار را به فوریت و با دقت انجام دهیم. این کار خیلی منطقیتر است از اینکه دائم کسی دست از کار بردارد و در دالانها بگردد تا مرکز جدیدی برای صدا پیدا کند که پیدا کردنش آسانست و فقط لازم است در نقطهای که میل دارید بایستید و گوش دهید.
اکتشافات بیهودة من به همین جا خاتمه پیدا نمیکند . گاهی تصور میکنم که صدا قطع شده است زیرا فواصل میان آن طولانی است. گاهی هم سوت آن به قدری کم صداست که تصور میرود صدایی نیست . همة خونها به گوش میریزد و صدای بلند طپش شریانهای گوش شنیده میشود . گاهی هم در مکث پشت سر میآید و شخص خیال میکند که صدا به کلی و برای ابد قطع شده است. من دیگر گوش نمیدهم .از جا میپرم و تصور میکنم که زندگی دگرگون شده است. گویی همة چشمههایی که خاموشی از آن به لانه فرو میریزد باز شده است . فوراَ دست از تحقیق دربارة کشف خودم برمیدارم . میخواهم اول کسی را پیدا کنم که بتوانم با حُسن نیت به او این خبر را برسانم و عقدة دلم را بگشایم، لذا به درون دژ میشتابم، از آنجا که من و آنچه در درون من است بیدار شده و جان تازهای یافته است.
به خاطر میآورم که مدتهای مدیدی است که چیزی نخوردهام. چیزی از موجودی انبار خوراکی که در زیر خاکها چال کردهام با شتاب میکنم و میبلعم و در ضمن با عجله به محلی که کشف باورنکردنی خویش را کردهام میشتابم . فقط درصدد آن هستم که از ماهیت آن مطمئن شوم. در عین اینکه سرسری و بیهیچ دقتی گوش میدهم و خوراک میخورم، متوجة فریبخوردگی شرمآور خویش میشوم. از دوردست صدای سوت همچنان به گوش میرسد. خوراکم را تف میکنم . میخواهم آن را لگد کنم و به سر کارم برگردم. بدون توجه به اینکه به چه کاری مشغول میشوم، یکی از جاهای بیشماری را که نیاز به تعمیر دارد انتخاب میکنم . چنان کار میکنم که پنداری صاحب کار سررسیده است و میباید وانمود کنم که با دلسوزی برای او کار میکنم.
تازه شروع به کار کردهام که با کشف جدیدی روبرو میشوم . صدا مثل اینکه بلندتر شده است. البته چندان زیاد نشده ، زیرا این امر مربوط است به زیروبم شدن صدا. اما به هرصورت آنقدر که گوش بتواند حس کند آشکارا بلند شده است. اما این بلند شدن مثل نزدیک شدن آن نیست. هرچه واضحتر بلند شدن صدا را احساس کنید درمییابید که صدا قدم به قدم به شما نزدیک میشود . از دیوار به دور میپرید و سع میکنید که هرچه بیشتر از نتایج این کشف جدید بهرهبرداری کنید . حس میکنید که واقعاَ هیچگونه تدبیری برای دفاع لانه در برابر حمله نیندیشیدهاید. با اینکه خیال چنین کاری را داشتید اما با همة تجربیات زندگانی خویش در قبال خطر حمله و در نتیجة لزوم ایجاد محل برای دفاع به نظر بعید و حتی غیر ممکن میرسد. اما این کار به مراتب کماهمیتتر از لزوم ایجاد وضعی که در لانه بتوان در آرامش و راحت زیست میباشد، لذا در ساختمان لانه همه جا به این فکر و تدبیر بیشتر توجه شده است.
ازین نظر ممکن بود بدون تغییر در نقشة کلی بسیاری از نکات را مراعات کرد اما بدون هیچ دلیل موجهی این نکات فرو گذاشته شده است. در آن سالها من خیلی خوش شانس بودم و همین شانس مرا بد عادت کرده است. همواره نگرانیهایی داشتهام اما وقتی که شانس با شما باشد از نگرانی پندی نمیگیرید و چیزی به شما نمیآموزد.
کاری که باید بکنم و واقعاَ باید بکنم این است که همة لانه را بازدید کنم و هرگونه وسیلهای را که به درد دفاع از آن میخورد در نظر بگیرم و نقشهای برای دفاع و نقشهای مناسب آن برای ساختمان دفاعی طرح کنم و کار را فوراَ با شور و نیروی جوانی آغاز کنم . این کاری است واقعاَ ضروری و دیگر نباید بگویم که حالا دیر شده وکار از کار گذشته . با این حال این کاری است که واقعاَ لازم است. تنها نتیجة کندن گودال آزمایشی آنست که با پای خویش به جستجوی بلا بروم، به خیال واهی اینکه به این زودیها گودال به خطر نزدیک نمیشود. ناگهان خود را از فهم نقشه عاجز میبینم. هیچ اثری از عقل در آنچه که زمانی این همه منطقی به نظر میرسید نمیبینم. یک بار دیگر کارم و حتی گوش دادن را کنار میگذارم.
دیگر هیچ میل کشف اینکه صدا بلندتر میشود ندارم. به قدر کافی از این اکتشافات کردهام. همه چیز را به حال خود رها میکنم و اگر بتوانم مبارزهای را که در درونم جریان دارد آرام کنم کاملاَ راضی و قانع خواهم شد. یک بار دیگر در دالانها به راه میافتم و بیهدف در امتداد آنها میروم.
به دالانهای دور و درازی میرسم که از هنگام بازگشتنم آنجاها را ندیدهام و چنگالهای من آنها را هیچ نخراشیده است و خاموشی آنها به استقبال من میشتابند و در من فرو میرود. من تسلیم آن نمیشوم. شتاب میکنم و نمیدانم که چه میخواهم . شاید تنها در صدد وقتگذرانی هستم. به پیروی از دالانهای تنگ و پر پیچ و خم لانه بیاراده در مسیر آنها حرکت میکنم. فکر گوش دادن از پشت پردة خزه وسوسهام میکند.
چنین افکاری که فعلاَ دور است علاقة مرا به خود جلب میکند. خود را به آنجا میکشانم و گوش میکنم. خاموشی مطلق اینجا چه دوستداشتنی است. در بیرون آن هیچ کس به فکر لانة من نیست. هر کس در فکر کار خودش است که هیچ ارتباطی با من ندارند.
چگونه با این همه حسابگری به این وضع مبتلا گشتم؟ در اینجا در زیر پردة خزه شاید تنها محلی است که در همة لانهام میتوانم در آنجا ساعتها گوش بدهم و چیزی نشنوم. در لانهام همه چیز برعکس شده است. آنجا که زمانی پر از خطر بود به محل آرامش و امنیت مبدل شده است و دژ اینک در میان هیاهو و خطرات دنیای خارج واقع گشته است . از همه بدتر آنکه درواقع هیچ آرامش و امنیتی در اینجا نیست. در اینجا چیزی تغییر نکرده است. چه خاموشی باشد و چه پرهیاهو به هرحال خطر مانند گذشته در ماوراء خزه در کمین نشسته است. اما من دیگر نسبت به آن آنچنان حساس نیستم. فکرم خیلی مشغول صدای سوتی است که در میان دیوارهای لانهام میپیچد. آیا فکر من واقعاَ به آن مشغول است؟ صدای سوت بلندتر میشود، نزدیکتر میشود. من از دالانهای تنگ پر پیچ و خم میگذرم و در زیر خزهها خوابگاهی برای خودم میسازم. گویی لانهام را به نوازندة سوت واگذار کردهام و راضی هستم به اینکه در اینجا آرامش و امنیتی داشته باشم ولی چطور؟ به نوازندة سوت؟ آیا دربارة علت صدا به نتیجة تازهای رسیدهام؟ مگر نه اینکه این صدا از کانالی است که آن جانور کوچک کنده است؟ مگر این عقیدة قطعی من نیست؟ به نظرم چنین میرسد که تاکنون از آن منصرف نشدهام. در صورتی هم که این مستقیماَ از این کانالها نباشد به طور غیر مستقیم از آنها ناشی میشود. حتی اگر این موضوع هیچ ارتباطی با آنها نداشته باشد. هیچکس نباید فرضیات قیاسی بکند بلکه باید صبر کند تا علتش را بیابد یا آنکه خود به خود علت آن آشکار شود.
البته حتی در این مرحله میتوان فرضیات را تجزیه و تحلیل کرد و ممکن است مثلاَ در فاصلة دوری آبی رخنه کرده باشد و این صدای سوت یا بوقی که میرسد در حقیقت شرشر آب باشد. اما گذشته از اینکه من هیچ تجربهای در این زمینه ندارم( گو اینکه رخنة آبی را که در ابتدا پیدا شده بود فوراَ خشک کردم و دیگر بروز نکرد) اما این صدا بیشک سوت است و نمیتوان آن را به صدای شرشر تشبیه کرد. اما آنچه تردیدهای مرا آرام میکند نمیتواند قوه تخیل مرا رام کند. به این نتیجه رسیدهام ( و دیگر انکار آن بیمورد است) که صدای سوت از جانور است، یک جانور بزرگ نه از یک دستة زیاد آنها.
بسیاری علامات برخلاف این حقیقت هستند، صدا همه جا یکنواخت شب و روز به گوش میرسد. ابتدا شخص نمیتواند جز این فرضیه چیزی را قبول کند که این صدا از یک گروه بزرگ جانوران ناشی میشود اما از آنجا که در ضمن کندن زمین به هیچیک از آنها برنخوردهام فقط ناچارم قبول کنم که این از ناحیة حیوانی است عظیم، مخصوصاَ آنکه هرچه دلیل بر رد این نظر اخیر یابم، تنها چیزهایی هستند که وجود حیوان عظیم را چندان غیر ممکن نمیسازد و رد نمیکند و آن را جانور خطرناک پیش از آنچه به تصور شخص بگنجد، جلوهگر میسازد.
فقط به این دلیل علیه این فرضیه برخاستهام . من دیگر خودم را فریب نمیدهم . مدتهای مدید به این فکر بودم که صدای جانور گو اینکه با خشم و غضب هم به کار پرداخته باشد تا این مسافت دور نمیرسد. این جانور به همان سرعتی که جانوران دیگر بر روی زمین گام برمیدارند، زمین را سوراخ میکند . زمین از اثر سوراخ کردن او وقتی هم که دست از کار برمیدارد، میلرزد. این طنین و صدای سوراخ کردن در چنین مسافت دوری با هم میآمیزد و چون فقط آثار ضعیف آن به گوش من میرسد آن را همچنان یکسان و با یک شدت میشنوم.
در اینجا باز هم یک نتیجة دیگر به دست میآید و آن اینکه این جانور مرا هدف نکرده است. برای اینکه این صدا هیچ نزدیک نمیشود و تغییر نمیکند. به احتمال قویتر هدفی دارد که من هیچ اطلاعی از آن ندارم. فقط تصور میکنم که این جانور دارد مرا محاصره میکند( شاید اصلاَ حتی از وجود من بیخبر است) از وقتی که متوجه این شدهام تا حالا شاید چند بار دور خانه مرا دایره زده باشد.
ماهیت این صدای سوت یا بوق فکر مرا بسیار مشغول میدارد. وقتی که در خاک زمین را به شیوة خودم میخراشم و میشکافم صدا به کلی جور دیگری است. سوت را میتوانم فقط چنین تعبیر کنم که وسیلة عمدة سوراخ این حیوان چنگالهایش است، که ممکن است احتمالاَ آنها را برای کمک به کار ببرد. بلکه وسیلة عمده کار او پوزهاش است که علاوه بر اینکه نیروی فوقالعادهای دارد نوک آن باید خیلی تیز باشد. با یک فشار نیرومند پوزهاش را به زمین فرو میکند و تکهای بزرگ بیرون میآورد و هنگام انجام دادن این کار من چیزی نمیشنوم و خاموشی بین صداها در همین موقع است. آنگاه جهت آمادگی برای یک فشار تازه هوا را به درون میکشد.
این کشیدن نفس به داخل که باید صدای آن نه تنها به علت نیروی شگرف آن جانور زمین را به لرزه اندازد بلکه همچنین به سبب شتاب و نیز به واسطة حرص به کار، همان صداست که مانند صدای سوت ضعیف به گوش من میرسد. اما شگفتتر از همه پشتکار و توانایی این جانور است برای کار بدون وقفه شدید. در این مکثهای کوچک هم فرصتی برای استراحت آنی مییابد اما ظاهراَ که این جانور هرگز استراحت طولانی نکرده است. شب و روز سرگرم سوراخ کردن است و همواره تازهنفس و نیرومند است و همیشه هم هدف خویش را نصبالعین دارد که باید با سرعت به آن برسد و توانایی آن را دارد که به آسانی به آن نایل گردد. هرگز تصور چنین حریفی را نمیکردم، اما گذشته از صفات این جانور از آنچه اینک روی میدهد، یعنی از فکر اینکه کسی خواهد آمد، میبایستی همیشه در هراس و برای مواجهه با آن آماده بوده باشم.
چگونه همه چیز تاکنون اینچنین آرام و به خوشی گذشته است؟ چه چیز دشمنان مرا از راه خویش منحرف ساخته و آنها را مجبور کرده است تا از حریم من احتراز کنند و آن را دور بزنند؟ چرا درین مدت طولانی از گزند مصون ماندهام که اکنون دچار این دلهره شوم؟ با مقایسة با این امر آن خطرات کوچکی که در همة عمر از خیال گذراندهام چقدر ناچیز بوده است. از آنجا که صاحب لانه هستم، امیدوار بودم که موفقیت من استوارتر از هر دشمنی باشد که جرأت پا به میدان گذاشتن کند، فقط به علت آنکه چنین ساختمان بزرگ و در عینحال قابل نفوذی را در اختیار دارم. ظاهراَ در قبال حملات شدید بیدفاع هستم. شادی و خوشی تملک آن مرا بدعادت کرده است و تباهیپذیری آن نیز مرا در معرض خطر قرار داده است.
هر گزندی که بر آن وارد آید همچون زخمی است که بر پیکر من زده شده باشد. میبایستی همین را پیشبینی میکردم . به جای آنکه فقط در اندیشة دفاع از خودم باشم، میبایستی فکر دفاع از لانه را میکردم.
تازه در موضوع دفاع هم چقدر سرسری فکر کرده ام. بالاتر از همه میبایستی پیشبینی جدا ساختن عدة حتیالمقدور زیادی از قسمتهایی از لانهام را از قسمتهایی که مورد حمله واقع میشود، میکردم.
اینکار را با آماده ساختن قسمتهایی از خاک جهت ریزش ناگهانی عملی میکردم، که به مجرد اعلام خطر دالانها مسدود شود . این موضعها بایستی چنان کلفت و چنان سد مؤثری باشند که حملهکننده نتواند تصور کند که لانة حقیقی در آن سوی این مواضع است. این ریزشهای خاک باید چنان تعبیه میشد که نه تنها راه لانه را پنهان میکرد بلکه مهاجم را نیز زندهبگور میکرد.
کوچکترین کوششی برای انجام دادن این طرح نکردم و هیچ اقدامی درین باره به عمل نیامده است. مثل بچهها بیفکری به خرج دادهام و دوران مردی و سنین جوانی را در بازیهای کودکانه گذراندم و هیچ کاری نکردم جز بازی . حتی در مواقعی که فکر خطر در مخیلهام قوت میگرفت از فکر خطر واقعی همیشه طفره زده بودم. در مقابل اعلام خطر هم اندک نبود و آژیرهای بسیاری داده شد. البته هیچ چیزی مشابه آنچه اینک در جریان است رخ نداد.
با وجود این واقعهای در ابتدای ساختمان لانه رخ داد که به این پیشامد بیشباهت نیست. تفاوت عمدة بین آن زمان و این زمان آن است که آن زمان تازه ساختمان لانه را شروع کرده بودم... در آن روزگار من جز شاگرد حقیری که سال اول کارآموزیش بود، چیزی نبودم.از دالانهای پرپیچ و خم فقط طرح کلی در دست بود. اطاقی کوچک در دل خاک کنده بودم اما تناسب دیوارها و ساختمان آنها خیلی نامیزان و سرسری انجام داده شده بود. خلاصه چنان چیزی موقتی بود که بیشتر به آزمایشی شبیه بود. چنانکه اگر کسی روزگاری بیحوصله میشد بدون تأسف بسیار آن را میتوانست فروگذارد و به کلی ترک کند.
سپس یک روز که بنا به عادت در میان کار روی تل خاکی که از نتیجة کارم انباشته شده بود آرمیده بودم ناگهان از دور صدایی شنیدم. چون در آن زمان جوان بودم کمتر میترسیدم و بیشتر احساس کنجکاوی میکردم. کارم را همانطور گذاشتم و به گوش دادن پرداختم. گوش دادم و هیچ میل نکردم که به پشت پردهای پناه ببرم و در آنجا بیارامم تا صدایی نشنوم. اقلاَ گوش میدادم.
به خوبی دریافتم که صدا از یک نقبزنی شبیه لانه کندن خودم ناشی میشود، این البته کمی ضعیفتر بود اما چند تا از این میزان ضعف را میتوان حمل بر بعد مسافت کرد.
فوقالعاده اشتیاق دانستن این را داشتم اما باز هم آرام و خونسرد بودم. نزد خودم اندیشیدم که شاید هم در لانة متعلق به دیگری هستم و صاحب آن نقبی به سوی من میزند . اگر این فرضیه ثابت میشد خودم آنجا را تخلیه میکردم . برای اینکه هیچ تمایلی به توسعهطلبی به خونریزی ندارم و ساختمان لانه را از جای دیگری شروع میکردم. اما به هر صورت در آن زمان هنوز جوان بودم و لانهای نداشتم و میتوانستم کاملاَ خونسرد باشم.
به علاوه صدا چندان نگرانی و هراسی هم تولید نمیکرد. جز اینکه پیبردن به علت آن آسان نبود. اگر من هدف نقبزدن بودم، به علت آنکه صدای نقبزدن مرا شنیده بود آنگاه اگر جهتش را تغییر دهد همچنانکه اینک تغییر داد، برای آن بود که دیگر در اثر مکثی که کردم نتوانست مکان مرا دریابد یا آنکه منطقیتر بگویم او خودش از نقشة اولش منصرف شد. اما شاید هم کاملاَ فریب خورده باشم و او هیچ مرا هدف قرار نداده بود. به هرحال تا مدتی صدا بلندتر شد. مثل اینکه نزدیکتر میشود. چون جوان بودم بدم نمیآمد که ناگهان سوراخکننده از زمین برخیزد. اما چنین چیزی رخ نداد. در نقطة مخصوصی صدای سوراخ کردن ضعیف شد و ضعیفتر. مثل اینکه سوراخ کننده راه سابقش را کج کرده باشد. ناگهان صدا به کلی قطع شد. مثل اینکه تصمیم گرفته باشد که درست در جهت مخالف من برود تا از من دور شده باشد.
قبل از شروع مجدد کار تا مدت مدیدی در خاموشی همچنان گوش دادم. اینک آن اعلام خطر بسیار آشکار بود. اما من آن را فراموش کردم و عبرت نگرفتم و کوچکترین اثری در نقشة ساختمانیام نکردم.
از آن زمان تاکنون من پخته و فهمیده شدهام. اما آیا مثل این نیست که هیچ فاصلهای بین آنها نباشد؟ هنوز هم من از زحمات خویش مدت طویلی میآسایم و گوشم را به دیوار میگذارم و گوش میدهم. نقبزن بار دیگر نیت خود را عوض کرده است. او بازگشته است. از سفر بازگشته است. مثل اینکه فکر کرده که وقت کافی به من داده است که خود را برای استقبال او آماده کنم. اما وضع من بدتر از آن زمان است. لانة بزرگم بیدفاع است و من دیگر آن شاگرد مبتدی نیستم، بلکه معمار پیری هستم که وقتی لحظة حساس رسید نیروهایم مرا فرو میگذارند و مأیوسم میکنند. با آنکه اینقدر سالخورده هستم باز بیمیل نیستم که پیرتر شوم یعنی به سنی برسم که نتوانم از جای استراحتم که زیر خزههاست بلند شوم. راستش را بخواهید دیگر نمیتوانم در آن محل آسوده بنشینم. با شتاب برمیخیزم و مثل اینکه خویشتن را در آنجا به جای آرامش با اضطرابات و تشویشهای بسیار پر کرده باشم، به داخل خانه میروم.
وضع خانه در آخرین باری که در اینجا بودم چطور بود؟ آیا صدای سوت ضعیفتر شده بود؟ نه ، بلندتر شده بود. در ده جا که بهطور تصادفی برگزیدهام گوش میدهم. اما همه جا نومید میشوم. صدای سوت مثل همیشه است و هیچ تغییری در آن رخ نداده. در آنجا در زیر خزه هیچ تغییری به نظرم نمیرسد. در آنجا شخص در آرامش بهسر میبرد. پنداری از گذشت زمان فارغ است. اما در اینجا هر لحظه شنونده را آزار میدهد و جانش را میخورد. یک بار دیگر راه دراز دژ را درپیش میگیرم. همة پیرامون من گویی پر از هیجان است و همة آنها به من مینگرند. و آنگاه نگاههای خود را متوجه آن سو میکنند تا مرا نرنجانده باشند. باز هم مثل اینکه نمیتوانند بلافاصله دست از توجه به من و بررسی قیافة من و دریافتن اینکه من راه حل نجاتی یافتهام یا نه خودداری کنند. سرم را تکان میدهم که راه حلی نیافتهام.
به دژ هم برای اجرای نقشة معینی نمیروم. از محلی که خیال کندن گودال آزمایشی داشتم میگذرم. یک بار دیگر آن را از زیر نظر میگذرانم.
این محل برای شروع به کار بسیار عالی و جهت آن به جانبی است که بر سر راه بیشتر سوراخهای ریز تهویه قرار گرفتهاند. که خود کار مرا بسیار سبک میکنند. شاید ناچار نباشم که زمین را تا مسافت بسیاری بکنم. شاید حتی لازم نشود که تا محل منبع صدا بکنم. شاید اگر همینقدر در کنار سوراخهای تهویه گوش کنم کافی باشد.
اما هیچ نمیتواند انگیزة کافی برای من درین کار بشود. میگویند که این گودال باعث اطمینان خاطر من میشود؟ حالا به مرحلهای رسیدهام که دیگر نیازی به اطمینان خاطر ندارم.
در دژ یک تکه گوشت پوستکندة سرخ لذیذ برمیگزینم و با آن به درون تل خاکی میخزم و در آنجا اقلاَ آرامش را خواهم یافت. دستکم آن خاموشی که ممکن است درین لانه به دست آید. آن گوشت را میجوم و میبلعم و فکر آن جانور بیگانهای را میکنم که از دوردست به راه خودش ادامه میدهد. آنگاه بار دیگر میتوانم از انبار توشة خویش تا حد امکان و تا فرصت باقی است لذت ببرم. این شق آخر شاید آخرین نقشهای باشد که آرزوی تحقق آن را در دل دارم. ازین گذشته همهاش در اندیشة پیبردن به نقشههای آن جانور هستم. آیا او سرگردان است یا دارد لانهای برای خودش میسازد؟ اگر سرگردان است که شاید بتوان با او کنار آمد. زیرا اگر درضمن کندن زمین به لانهام رخنه کرد، بعضی از محتویات انبارم را به او میدهم. آنوقت او به راه خویش میرود. چه افسانة دلفریبی؟ همچنانکه بر روی تل خاک نشستهام میتوانم از اینگونه خوابها ببینم. حتی اگر با آن جانور کنار آمدم که( درحالیکه خوب میدانم که چنین چیزی ممکن نیست) درست در همان لحظهای که همدیگر را ببینیم و حتی بوی یکدیگر را بشنویم هر دو چنگالها و دندانها را تیز کرده و یک لحظه هم به دیگری امان نمیدهیم.
حتی اگر هردوی ما تا گلو خورده باشیم، چنانکه مشرف به ترکیدن باشیم، باز مانند دو گرگ گرسنه به هم میپریم. حالا انصاف بدهیم کیست که حتی در حال گردش وقتی گذارش به لانهای افتاد دست از گردش و ولگردی برندارد و همة نقشههای آیندة خود را تغییر ندهد؟ از طرفی شاید این جانور در لانة خود مشغول کندن است که در این صورت دیگر هیچ تصور سازش را هم نمیکنم. اگر هم این جانور از آن نوع جانورانی باشد که بتواند همسایهای را در کنار لانهاش تحمل کند باز هم نمیتواند لانهای نظیر لانة مرا ندیده بگیرد و به هرحال از وجود همسایهای که صدایش را میشنود چشم بپوشد. حالا واقعاَ بهنظر خیلی ضروری میرسد که این جانور کمی دورتر شود. شاید صدا هم قطع شود. شاید در آن صورت همه جا مثل روزگار گذشته آرام گردد. همة این حوادث آنگاه درسی دردناک و عبرتانگیز میشود و مرا به انجام دادن اصلاحات بسیار بزرگی در لانه وادار میکند. اگر صلح و آرامش باشد و خطر مرا از نزدیک تهدید نکند هنوز برای انجام دادن کارهای سخت کاملاَ شایسته هستم.
شاید به ملاحظة امکانات بیکرانی که نیروهای کار او در برابر نظرش میگستراند آن جانور از ادامه ساختمان لانه در جهت من صرفنظر کرده و راه دیگر و طرح دیگری را درپیش گرفته باشد، نیل به این هدف هم با مذاکرات فراهم نمیشود. بلکه خود جانور باید خودبهخود یا با اعمال زور از طرف من منصرف شود. در هر دو صورت عامل قطعی آن است که معلوم شود آن جانور از وجود من آگاه است یا نه و در صورت آگاهی مرا چگونه میپندارد. هرچه بیشتر درین باره میاندیشم، بیشتر به نظرم بعید میرسد که آن جانور حتی از من چیزی شنیده باشد.
ممکن است( اگرچه این هم غیر قابل تصور است) که از ناحیة دیگری بهوجود من پیبرده باشد اما هرگز صدایی از من نشنیده است. تا وقتی که چیزی دربارة او نمیدانستم، بدون تردید او هم صدایی از من نشنیده بود. زیرا در آن زمان من خیلی بیسروصدا بودم. و هیچ چیز بیسروصداتر از بازگشتن من به لانه نبود.
از آن پس هم وقتی گودالهای آزمایشی را میکندم، شاید سروصدایی از من شنیده باشد. گرچه روش کندن من خیلی بیصداست اما اگر او صدای حرکات مرا شنیده باشد باید من هم علایمی از او دیده باشم . مثلاَ برای گوش دادن باید گاهی کار خود را قطع کند. اما همه چیز بدون تغییر باقی ماند.
dastan-kootah...برچسب : لانه,بخش سوّم,نویسنده,فرانتس کافکا,داستان بلند,dastan,kootah,وبلاگ,نیلوبلاگ, نویسنده : روزبه عقیلی dastan-kootah بازدید : 858